چرا فرگشت واقعی است؟
تبهای اولیه
سلام
این تاپیکو ایجاد کردم تا هم درست بودن این نظریه رو بررسی کنیم و هم سطح آگاهی مخالفان از این نظریه بیشتر بشه!
برای شروع یه مقاله میزارم از وبگاه آگاهی!
چرا فرگشت واقعی است
منبع: گوگلپلاس نویسنده: جری کویین مترجم: دانیال جعفری
مقاله «پمپ نامحتملها» نوشته جری کوین، اکولوژیست و نویسنده کتاب «چرا فرگشت صحت دارد» در جواب به کتاب چرا داروین اشتباه کرده بود و مقاله چرا خوکها پرواز نمیکنند نوشته جری فودور.
اگر امروز کسی بگوید که تئوری میکروب ها واقعیت ندارد و بیماری ها نه از طریق موجودات میکروسکوپی، بلکه در نتیجه خشم خدایان بوجود می آیند، واکنش همگانی ترکیبی از ناباوری و تحقیر است. ما کوهی از شواهد داریم که نشان می دهد تئوری میکروب ها، مستند است. بنابراین لفظ تئوری، نبایستی ما را به اشتباه بیاندازد.
اما چرا وقتی کسی در فضای عمومی با تئوری دیگری مخالفت می کند مورد تمسخر قرار دادن اش نادرست انگاشته می شود؟ بله از تئوری فرگشت حرف می زنیم. بر خلاف ادعای مخالفین، تئوری فرگشت، به اندازه تئوری میکروب ها دارای سند و شاهد است.
چرا تئوری اولی مخالف ندارد ولی دومی دارد؟ به این دلیل که تئوری دوم، به قلب باورهای خودبینانه انسان می زند. انسان دارای پدری آسمانی نبوده که او را به همین شکل بروی زمین آورده باشد و مابقی کائنات را برای او خلق کرده باشد. بلکه محصول یک فرآیند غیرهوشمند و تصادفی بود به مانند میلیون ها گونه دیگر بروی زمین.
کتاب «چرا داروین اشتباه کرده بود» با اینکه فرگشت را می پذیرد، ولی می گوید که داروین در فهم موضوع اشتباه کرده بود. اما تئوری فرگشت از طریق انتخاب طبیعی چه می گوید:
زندگی بروی زمین، به آرامی شکل گرفت، از یک موجود ابتدایی شروع شد و با شاخه شاخه شدن به موجودات پیچیده تر و جدید ظاهر شدند که توهم طراحی (نظم) را در ساختار بدن ایشان ایجاد می کند.
داکینز در کتاب «بزرگترین نمایش روی زمین» به خوبی نشان می دهد که فرگشت، تئوری لرزان و در معرض سقوط نیست. بلکه بخش بزرگی از دانش امروز، وابسته به این تئوری ست.
اغلب مردم تصور می کنند که برای اثبات فرگشت نیاز به فسیل ها هست. در واقع، داروین تنها فسیل های کم شماری در اختیار داشت و تئوری او بسیار کم از این فسیل ها تاثیر گرفت. اما داکینز می گوید حتی اگر یک دانه فسیل هم بروی زمین نبود، هیچ خللی به تئوری فرگشت وارد نمی شد.
این شواهد کدام هستند؟
یکیاش در آناتومی بدن ماست. راست شدن مو به وقت ترس، هیچ فایده ای برای ما انسان ها ندارد،ولی در اقوام پستاندار مان همچون گربه ها، با انقباض عضله ای ذره بینی در کنار هر مو، باعث گرم نگاه داشتن بدن ش با موهایش می شود و همین طور وقت رویارویی با موجود دیگر، باعث بزرگتر و ترسناک تر به نظر آمدن ش می شود.
اینفوگرافیک ۱۰ اندام زائد و بیفایده بدن انسان. کاری از آگاهی
دانش ژنتیک، شواهد بسیار بیشتری ارایه کرده است: در زنجیره ژنی ما، بخش هایی هست که کارایی ندارند ولی از اجداد خزنده مان به جای مانده اند. مثلا در ماده وراثت انسان ژنی هست که در خزنده ها مسئول تولید سفیده تخم هست. جنین شناسی هم شواهد بیشتری ارایه می کند. در جنین انسان بروی گردن چین هایی هست که دقیقا معادل آبشش های ماهی هاست ولی در انسان تبدیل به حنجره و مجرای استاش می شود.
و همین طور اشتباهاتی که ما را مستقیما به اجداد غیر انسان مان وصل می کند. این اشتباهات نشان می دهد که ما بی شک، توسط یک فرآیند غیرهوشمند پدید آمده ایم.
مورد مشهور عصب راجعه حنجره که از مغز می آید و به جای اینکه چند سانتی متر پایین تر وارد حنجره بشود، به داخل قفسه سینه می رود و دوباره بالا میآید به این دلیل که در دوران جنینی، از زیر یک قوس شریانی عبور می کند که با بلوغ این قوس تغییر محل می دهد به داخل قفسه سینه و عصب را هم با خودش می برد. نتیجه این میشود که در زرافه، این عصب چندین متر درازا دارد!
در اجداد ماهی ما،این عصب پشت یک رگ ساده قرار داشت و به آبشش ها عصب دهی می کرد ولی حالا که رگ، قوس آئورت را تشکیل می دهد، می بایست در گردن فرو برود.خویشاوندی جنینی!
هر کسی تا به حال جسدی حیوانی را تشریح کرده باشد اعتراف خواهد کرد که هیچ اثری از هوشمندی در آن موجود نیست. یک هزارتوی شلوغ و بی نظم از رگ و پی و عصب هست که اگر می خواستید منظم بچینید، قطعا نتیجه بسیار بهتر می شد.
شاهد دیگر، جزایر جدا افتاده در اقیانوس هاست. در آنجا شما تنها گونه های مشابه از خزندگان را می بینید ولی اثری از پستانداران مدرن وجود ندارد. دلیلش این است که با جدا شدن از نظر جغرافیایی، تنها از رده خزندگان گونه های جدید مشتق شدند ولی به دلیل نبود فشار فرگشتی برای تحول پیدا کردن، رده های جدید پدید نیامده اند. نتیجه این شده که توزیع گونه ها در کره زمین بسیار نامتوازن است.
داکینز در فصل «تو خودت در نه ماه انجام ش دادی» به پاسخ هالدن به یک زن که گفته بود امکان ندارد موجودات زنده از یک سلول تنها بوجود آمده باشند پرداخته و دیگری به این موضوع پرداخته که اکوسیستم ها نه نشانه یک برنامه ریزی مرکزی و با هوش بلکه نتیجه انتخاب طبیعی بوده است. اگر قرار به برنامه ریزی طبیعی و نه رقابت میان گونه ها بود، درختان برای جذب آفتاب بیشتر، به دهها متر سر نمی کشیدند.
اما این انتخاب طبیعی که محور تئوری داروین هست چرا از سوی نویسندگان کتاب چرا داروین اشتباه کرد، مورد حمله قرار گرفته است.
اول بایستی توجه کرد که انتخاب طبیعی یک مکانیسم یا اصل علمی نیست بلکه تنها یک فرآیند است که اگر دو شرط برقرارباشد، رخداد آن حتمی است.
اول اینکه می بایست بوسیله جهش، تنوعی در ژن ها وجود داشته باشد و دوم، بعضی از ژن ها با دیگران در شانس بقا تفاوت داشته باشند. مثلا ژن های رنگدانه سفید برای مو و پوست خرس قطبی، شانس بیشتری برای زندگی و دیده نشدن و استتار فراهم می کند تا رنگدانه قهوه ای.با شانس بیشتر برای شکار فوک ها، آنها زندگی بهتری دارند و بیشتر بچه دار می شوند و به مرور نسل ها، رنگدانه سفید میان خرس قطبی همه گیر می شود.
این همان چیزی است که تا پیش از داروین، ما به خدا نسبت می دادیم: صفات ظاهری که به نظر، ایده آل زندگی ما می آیند ولی در واقع، به این دلیل ایده آل زندگی ما شده اند که محیط زیست مان اجبار کرده.
در توصیف انتخاب طبیعی با اینکه معمولا از اول شخص استفاده می کنیم ولی هیچ عامل یا خالقی مد نظر نیست. تنها فرآیند انتخاب است. داکینز به خوبی این پروسه غیرهوشمند را توصیف می کند: ژن یک ببر، می گوید «من را تکثیر کن» ولی وقتی می خواهد این کار را بکند، می بایست اول تمام پیچیدگی های یک ببر مثل پنجه و خط و خال را تولید بکند.
انتخاب طبیعی، موضوعی است که حتی دانشمندان هم به سختی آن را قبول می کردند. با اینکه تئوری فرگشت داروین مبنی بر تحول یافتن و داشتن جد مشترک پذیرفته شد ولی تا هفتاد سال بعد، کسی حاضر نبود قبول بکند که هیچ عقل هوشمندی در هدایتش دخیل نیست.
امروزه هم تشکیک در این است که اگر این فرآیند این قدر آهسته است که در طبیعت با چشمان ما قابل مشاهده نیست چرا بایستی قبولش کرد.
داکینز می گوید امروز دیگر کسی در فرگشت نمی تواند تشکیک بکند برای همین به فرآیند انتخاب طبیعی حمله می کنند. اما واقعیت این است که انتخاب طبیعی، توسط اکثریت زیستشناسان به عنوان تنها مکانیسم پیشبرد تنوع زیستی شناخته شده است.
دیگر تئوری های رقیب همگی نادرست اند. لامارکیسم می گوید که صفاتی که در یک نسل توسط فرد اندوخته می شود به طریقی به نسل بعد به ارث می رسد. ولی این درست نیست: با وجود اینکه هزاران سال است که پسران را ختنه می کنند، پوست آلت کوتاه نشده است. اما به عکس، انتخاب مصنوعی به شدت موفق بوده است. همه غذاها و خوراکی های ما، از گونه های وحشی با روش انتخاب مصنوعی پدید آمده اند. فراموش نکنید که اجداد سگ خانگی، گرگ بودهاند.
در اینجا، داکینز میگوید که به جای محیط زیست، ما انسان ها تصمیم می گیریم که کدام ها از یک گونه اجازه جفت گیری داشته باشند و در واقع یک آزمایش صحت انتخاب طبیعی است. مثلا ما فقط لوبیا های ساقه بلند را با هم ترکیب می کنیم و نتیجه این می شود که فراوانی ساقه بلندی در تمام فرزندان آن دانه افزایش می یابد.
افزون بر این، توزیع ژن ها دقیقا همانطوری ست در طبیعت که ما از انتخاب طبیعی انتظار داریم. مثلا هیچ موجودی، صفتی را حمل نمی کند که فقط برای گونه دیگر مفید باشد. ماهی پاک کن درست است که دندان های ماهی های بزرگ را تمیز می کند ولی غذای مجانی هم گیرش می آید.
رفتارهای دگرخواهانه و ایثارگرانه، به شکل جهت داری، متمایل به اعضای گونه خود است، چون ژن های مشابه بیشتری با ما دارند. به علاوه، ما صفاتی می بینیم که بیش از جامعه، فرد را تقویت می کند مثل وقتی که یک شیر نر، ماده ها را از نر دیگری به ارث می برد، بچه شیرهای او را می کشد که در نتیجه، کل تعداد گونه کاهش می یابد ولی شانس بقای ژن های نر جدید افزایش می یابد.
نهایتا اینکه، ما انتخاب طبیعی را در زندگی مان تجربه می کنیم: باکتری ها، به آنتی بیوتیک ها مقاومت پیدا می کنند. حشره کش ها دیگر از پس حشرات که به انها مقاوم شده اند بر نمی آیند. این انتخاب طبیعی است اگرچه در پاسخ به دستکاری هایی که انسان در زیست محیط انجام می دهد. افزون بر همه اینها، بیولوژیست ها لیست بلند بالایی از بروز گونه های جدید را در اختیار دارند.
البته انتخاب طبیعی، تنها پیشران فرگشت نبوده است، اما اکثریت بیولوژیست ها توافق دارند که رانه اصلی است.
پس چرا نویسندگان کتاب چرا داروین اشتباه کرد معتقد هستند که چنین نیست؟ آیا حق با آنهاست؟ نامحتمل است که همه جامعه علمی در ۱۵۰ سال اخیر اشتباه کرده باشد ولی ما پیشتر هم با وجود توافق جمعی دانشمندان، اشتباه کرده ایم. پس به دلایل نویسندگان بپردازیم:
فودور و همکارش می نویسند که موجودات زنده، به قدری با فیزیک شان و شرایط بدنی شان محدودیت دارند که حتی اگر بخواهند هم نمی توانند تغییر کنند.آنها لیست بلند بالایی از این محدودیت ها بر می شمارند مثل انتقال افقی ژن ها، رانه مولکولی و… ولی هیچ کدام از اینها مانعی بر سر کارکرد انتخاب طبیعی نیستند.
مثلا آنها می گویند توانایی موجودات در تغییر در یک نسل (مثل تیره شدن پوست بدن در مقابل آفتاب) یک دلیل رد انتخاب طبیعی است. در حالی که این توانایی تغییر هم خودش یک صفت به ارث رسیدنی است و تابع انتخاب طبیعی! لیست بلندبالای کتاب فودور، برای خواننده غیر متخصص این تصور را ایجاد می کند که آنها می دانند از چه حرف می زنند. ولی با خود فکر کنید اگر واقعا تغییر این قدر ناممکن بود، چطور انتخاب مصنوعی تابه این حد موفق عمل کرده؟
فودور و دیگر نویسنده، می گوید شما هیچ وقت یک خوک پرنده نمی بینید. دلیل ش همین محدودیات است. آیا آنها می دانند که خفاش یک قوم و خویش نزدیک خوک است؟ خفاش از یک پستانداران چهارپا فرگشت یافته. بر خلاف ادعای آنها، این اتفاق افتاده و فرگشت، تمام مشکلات مربوطه را حل کرده: پاهای جلویی را تبدیل به دستان دراز و بال مانند کرده و استخوان ها را سبک کرده و سیستم عصبی را هم تغییر داده.
آنها در طول کتاب شان مرتب اشتباهات نابخشودنی می کنند. یک نمونه: آنها می گویند که قوانین وراثت مندلی که در کتب مرجع به عنوان پایه وراثت تدریس می شوند، بیشتر یک استثنا هستند تا اصل. اگر چنین بود مشاوره ژنتیک بی معنا بود. مرتب یک یافته کوچک را که در تضاد با یافته های قبلی هست انتخاب می کنند و طوری وانمود می کنند که مابقی یافته های علمی، هیچ است. این رویکرد غیرعلمی در سرتاسر کتاب به چشم می خورد و اگر از یک ژورنالیست قابل پذیرش باشد از نویسندگان این کتاب نیست.
نقد دوم فودور ، فلسفی است و انتظار می رود در حیطه تخصصی خودشان بهتر عمل بکنند ولی افسوس که چنین نیست.
آنها می گویند انتخاب طبیعی نمی تواند موقعیت های غیرواقعی را توضیح بدهد. یعنی نمی تواند به ما بگوید اگر شرایط زیستی به گونه دیگری بود، چه اتفاقی برای فرگشت موجود می افتاد. آنها می گویند در موجود زنده، فرگشت اغلب چندین و چند صفت را با هم عوض می کند و هیچ وقت معلوم نمی شود کدام ژن هدف تغییر بوده و کدامها، صرفا به دلیل همراهی با ژن اصلی انتخاب شده اند.
برای مثال وقتی که پستانداران از خزندگان مشتق شده اند اتفاقات زیادی با هم افتاد مثل اینکه جمجمه بزرگ شد و آرواره کوچک و دست و پاها به زیر بدن منتقل شد. آیا ممکن نیست که کوچکی آرواره تنها محصول جانبی بزرگی جمجمه باشد؟
مثال دیگر: هموگلوبین،پروتئین حمل کننده اکسیژن در خون، قرمز است. از کجا معلوم فرگشت به جای قابلیت حمل اکسیژن، رنگ قرمز را انتخاب نکرده است؟ آنها می گویند که فرگشت به دلیل اینکه نمی تواند میان نتایج یک تغییر تمایزی قابل بشود (موقعیت های غیر فکتی یا غیر رخداده) بنابراین نمی تواند دست به انتخاب بزند! آنها دچار این اشتباه می شوند که چون ما نمی توانیم چگونگی کارکرد یک پدیده را توضیح بدهیم، بنابراین پدیده رخ نداده است! به مانند این است که بگوییم چون ما نمی دانیم گرانش چطور کار می کند، پس گرانش وجود ندارد.
ناامیدکنندهتر این است که با وجود بیخبری نویسندگان، دانشمندان برای دهه ها به دنبال روش هایی برای تعیین این تمایز میان صفات اصلی و فرعی بوده اند و روش های آماری و تحقیقی فراوانی برایش ابداع کرده اند. در مورد هموگلوبین، پاسخ واضح است:خون از زیر پوست دیده نمی شود و بنابراین رنگ اهمیت فرعی دارد. به علاوه موجودات جهش یافته ای که رنگ خونشان قرمز است ولی توانایی حمل اکسیژن را ندارد زنده نمی مانند.
نمونهای از فرگشت در دنیای حال حاضر: پروانههای دوران صنعتی بریتانیا
یک نمونه روشن دیگر، بید های انگلستان است. در گذشته، بید های سیاه بسیار نایاب بودند. با انقلاب صنعتی و دود اندود شدن همه چیز، سیاه ها اکثریت شدند و وقتی دهه پنجاه قانون هوای پاکیزه تصویب شد، دوباره سفید ها اکثریت شدند.
دو تئوری برای توضیح این پدیده وجود دارد یکی اینکه هدف انتخاب نه رنگ بلکه کرم هایی ست که این تنوع رنگی را در بلوغ ندارند بلکه تنها ژن آن را دارند. تئوری دیگر می گوید که رنگ بید ها اهمیت داشته به دلیل اینکه باعث کمتر طعمه شدن می شدند.
مطابق حرف های فودور می بایست اکنون دست بکشیم چون نمی توانیم «انتخاب شده برای» را پاسخ بدهیم. ولی ما می توانیم! در واقع دانشمندان تحقیقات متنوعی انجام دادند که نشان می داد بقای این موجود نه به بقای کرمهایش بلکه به بقای بید ها بستگی دارد. آنها بید های مرده را بروی درختان همرنگ بستند و مشاهده کردند که بیشتر طعمه می شوند و انتخاب برای رنگ قوی تر است. در واقع بروی صدها گونه دیگر تحقیقات مشابهی انجام شده که نشان می دهد کدام ژن، رانه اصلی انتخاب بوده و کدام یکی سواری مجانی گرفته. شوربختانه نویسندگان هیچ نشانه ای از آگاهی از این تحقیقات که به هیچ وجه ناپیدا هم نیستند نشان نمی دهند.
اما پاسخ نویسندگان پس از رد تئوری چیست؟ هیچ. آنها می گویند که هیچ نظری ندارند ولی بعد از کمی اظهار خاکساری می گویند احتمالا چیزهای مختلفی هست و صفات از اکوسیستم «گرفته» می شوند. مثل سرماخوردگی که گرفته می شود. اما از نظر اکولوژی این بی معنی ست. چطور ممکن است وال ها ژن های دست و پا زدن در آب را از آب پیرامون شان بگیرند؟
من با خود فکر می کردم که چطور دو اندیشمند تا به این حد دچار اشتباه شده اند. به نظرم رسید که مخالفت آنها با انتخاب طبیعی به خاطر مخالفت شان با روانشناسان فرگشتی است که ادعا می کنند هر رفتار انسانی را می شود با فرگشت توضیح داد.
فودور یک منطق گرای افراطی است که فکر می کند همه پدیده های دنیا را بایستی بشود در ماشین بی نقض ذهن انسان تولید و توجیه کرد. به همین دلیل او با تئوری رفتارگرایی اسکینر که بسیار شبیه به انتخاب طبیعی است دشمنی می کند.
اسکینر می گوید انسان هم مانند دیگر حیوانات از طریق آزمون و خطا پدیده ها را می فهمد نه تفکر منطقی.فودور حق دارد به روانشاسان فرگشتی انتقاد کند و آنها هم حق دارند پاسخ بدهند ولی زیر سئوال بردن یکی از افتخار آمیز ترین دست آوردهای بشر برای تسویه حساب تنها نشانه غرور نفس گیر و جهالت عمدی است.
اصل مقاله به زبان انگلیسی
مقدمه
نظریه چیست؟
در علم جدید، منظور از اصطلاح «نظریه»، نظریهٔ علمی است. نظریهٔ علمی توضیح مستدل تصدیقشدهای از طبیعت است که با روش علمی سازگار است و معیارهای مورد نیاز علم جدید را ارضا میکند. این نظریات به گونهای توصیف میشوند که هر یک از اهالی فن میتواند درکشان کند و قادر است به روش تجربی اثبات یا ابطالشان کند. نظریات علمی قابل اتکاترین، دقیقترین و جامعترین نوع از اطلاعات علمی هستند که البته این در تناقض با استفادهٔ عوام از واژهٔ «نظریه» به معنای «اثباتنشده» یا «در حد حدس و گمان» است.
توضیحاتی درباره ی نظریه ی فرگشت
واژه عربی تکامل به معنای «ترقی» و «کامل شدن» میباشد. لغتنامه دهخدا معنی آن را «تمام شدن» ذکر میکند.[۲۰] این واژه نخستین بار توسط مترجمان دورهٔ قاجار به عنوان برابر فارسی evolution به کار رفت.
این در حالیست که واژه Evolution به معنای «برآمدن» بوده و اشاره به بوجود آمدن چیزی از چیز دیگر دارد، مثل بوجود آمدن بخار از آب. Evolution، حاکی از «کمال یافتن» جانداران نیست. این واژه هیچ بار اخلاقی ندارد بلکه تنها تغییر جانداران را برای انطباق بیشتر با محیط نشان میدهد، زیرا در یک محیط ویژگیهای خاصی مبنای تطابق محسوب میشوند و در محیط دیگر ویژگیهای دیگر.
به این سبب فرگشت معادل مناسب تری برای Evolution است.[۲۱]
واژه فرگشت نخستین بار توسط داریوش آشوری در سال ۱۳۷۴ پیشنهاد شد.[۲۲] بعدها برابرهای دیگری نیز از سوی پژوهشگران پارسیزبان برای Evolution پیشنهاد شد؛ از آن جمله واژه «برآیش» که توسط ابراهیم هرندی، روانزیستشناس، پیشنهاد شد.[۲۳]
تکامل یا فرگشت (یا به گونهٔ ویژهتر تکامل زیستی یا اندامی) عبارتست از دگرگونی در یک یا چند ویژگی فنوتیپی موروثی که طی زمان در جمعیتهای افراد رخ میدهد.[۱]این ویژگیهای فنوتیپی، که از نسلی به نسل بعد جابجا میشوند؛ صفات ساختاری، بیوشیمیایی و رفتاری را تعیین میکنند. وقوع تکامل منوط به وجود بستری از گوناگونی ژنی در جمعیت است. این بستر ممکن است از جمعیتهای دیگر تامین شود؛ که به شارش ژن شهرت دارد.[۲][۳][۴][۵]همچنین ممکن است گوناگونی ژنی از درون جمعیت، با سازوکارهایی چون جهش یا نوترکیبی پدید آید. با توجه به اینکه ویژگیهای فنوتیپی متفاوت، احتمال بقا و تولیدمثل را تحت تاثیرات متفاوتی قرار میدهند؛ انتخاب طبیعی میتواند سبب فراگیری ژنوتیپهای جدید در خزانهٔ ژنی شود؛ و چهرهٔ فنوتیپی جمعیت را به تدریج تغییر دهد.[۱] انتخاب جنسی ممکن است به همه گیری ژنهایی منجر شود که نقش مثبتی در افزایش بقای جاندار نداشته باشند؛ و دیگر سازوکارهای تکاملی همچون همبستگی ژنی و رانش ژن، ممکن است ژنهایی را انتخاب کنند که امتیاز مستقیمی برای بقا یا تولیدمثل جاندار ارائه نمیدهند.[۶][۷]
وقوع فرگشت بدان معناست که تمام موجودات زنده با همهٔ تنوعی که دارند، از نیاکانی مشترک پدیدار گشتهاند..[۸] فرگشت علت پدیدهٔ گونهزایی است؛ که طی آن یک گونهٔ اجدادی منفرد به دو یا چند گونهٔ متفاوت تقسیم میشود. گونهزایی در شباهتهای ساختاری، جنینی و ژنتیکی جانداران؛ پراکندگی جغرافیایی گونههای مرتبط با هم، و ثبت سنگوارهای تغییرات، قابل مشاهدهاست. نیای مشترک جانداران امروزی تا بیش از ۳٫۵ میلیارد سال پیش؛ یعنی از زمان پیدایش حیات روی زمین، قدمت دارد.[۹][۱۰][۱۱][۱۲] تکامل چه به صورت درونجمعیتی و چه به صورت گونهزایی میان جمعیتها، از طرق گوناگونی روی میدهد؛ آهسته و پیوسته به نام انتخاب انباشتی، یا به سرعت از یک موضع ایستا تا موضع بعدی؛ که تعادل نقطهای خوانده میشود.
مطالعهٔ علمی فرگشت (تکامل)از نیمهٔ قرن نوزدهم آغاز شد، زمانی که تحقیقات روی ثبت سنگوارهای و تنوع جانداران، بسیاری از دانشمندان را متقاعد کرد که میبایست گونهها به نحوی تکامل یابند. بر مبنای سنگوارهها مییابیم که جانداران امروزی متفاوت از گذشته هستند و به میزانی که به گذشتههای دورتر مینگریم، فسیلها متفاوتتر میشوند.[۱۳].[۱۴] سازوکارهای پیشبرندهٔ تکامل همچنان نامشخص باقیماندند؛ تا سال ۱۸۵۸ که نظریهٔ انتخاب طبیعی، به طور مستقل توسط چارلز داروین و آلفرد والاس ارائه شد. در اوایل قرن بیستم، تئوریهای داروینی تکامل با ژنتیک، دیرینشناسی و سامانهشناسی ادغام شدند که با پیوستن یافتههای بعدی چون زیستشناسی مولکولی؛ تحت عنوان تلفیق تکاملی جدید به اوج رسید.[۱۵] این تلفیق به یک بنیان اصلی در زیستشناسی بدل شد؛ چنان که تبیینی منسجم و یکپارچه، برای تاریخ و تنوع زیستی حیات روی زمین، فراهم ساخت.[۱۶][۱۷][۱۸]
امروزه تکامل در شاخههای مختلف علوم زیستی چون زیستشناسی بقا، جنینشناسی، بومشناسی، فیزیولوژی، دیرینشناسی و پزشکی مطالعه و بهکاربسته میشود. به علاوه، تکامل بر دیگر حیطههای مطالعات بشری، همچون کشاورزی، انسانشناسی، فلسفه و روانشناسی نیز اثرگذار بودهاست.
درصد افرادی که به فرگشت اعتقاد دارن از تعدادی از کشورها:
(آبی فرگشت گرا! قرمز خلقت گرا! اون وسطیم مطمئن نیستن!!)
اینم تو آمریکا:
(تو ادیان مختلف)
به نام خدا.
اولین سوالی که من در مورد نظریه ی تکامل دارم اینه که فرض کنیم این روند از دو میلیارد سال پیش شروع شده. چرا مراحل میانی الان دیده نمیشن؟ یعنی موجوداتی که در یک میلیارد سال پیش، پس از طی یک میلیارد سال از شروع فرآیند تکامل به وجود اومده بودند، امروز دیگه نیستند؟ در واقع چرا تکامل پیوسته نیست؟
ستایشگر :Gol:
به نام خدا.اولین سوالی که من در مورد نظریه ی تکامل دارم اینه که فرض کنیم این روند از دو میلیارد سال پیش شروع شده. چرا مراحل میانی الان دیده نمیشن؟ یعنی موجوداتی که در یک میلیارد سال پیش، پس از طی یک میلیارد سال از شروع فرآیند تکامل به وجود اومده بودند، امروز دیگه نیستند؟ در واقع چرا تکامل پیوسته نیست؟
ستایشگر :Gol:
ساز و کار انتخاب طبیعی به این صورته که شانس بقای موجودات سازگار تر بالاتر میره! مثلا اون موجودی که یک میلیارد سال پیش به وجود اومده، از ماده ی a تغذیه میکرده، بخاطر جهش گونه ای هم ازش بوجود اومده که ماده ی b رو به a تبدیل میکرده!* ولی چون شرایط براشون مساوی بوده(ماده a تو محیط زیاد بوده!) نمیتونسته برتریی نشون بده و شانس بقاش حتی ممکن بوده کمتر از موجود ساده تر باشه! پس از مدتی که محیط تغییر کرده(مثلا تموم شدن ماده a در محیط!) اون موجود اولیه شانس بقاش به شدت پایین اومده و حتی به صفر رسیده و فقط موجودی که توانایی تبدیل b به a رو داشته زنده مونده!
البته موجوداتی هم هستن که بخاطر عدم تغییر محیط زندگیشون، مدتهای زیادی بدون تغییر موندن! مثلا: خرچنگ نعلی گونه جانور دریازی است که قدمت آنها به ۳۰۰ میلیون سال قبل(۱۰۰ میلیون سال پیش از دایناسورها) باز میگردد.
_________
*همونطور که الانم در جمعیتای مختلف میبینید هیچ دو موجودی از یه گونه دقیقا شبیه هم نیستن! این اتفاق به خاطر اینه که در صورت حوادث ناگهانی بقای گونه حفظ بشه! گونه زایی هم وقتیه که اون حوادث باعث پررنگتر شدن قدم به قدم اون تفاوتا بشه!
به نام خدا.
خیلی ممنون.
سوال دومم اینه که اگر روند تکامل رو بگیریم و تو زمان عقب بریم در نهایتش به کجا میرسیم؟
ستایشگر :Gol:
قران نظریه ی تکامل رو تایید می کنه و بنظر من معجزه ایه چون 14 قرن قبل نظریه تکامل در قران اومده....خودم یه مطلب زدم واسش چند روز دیگه میاد اومد دقیق می گم همین جا لینکشو می زنم...ولی شک نکنید خدئاوند هم قدرت کن فیکون دارد که بدون وقفه خلق می کند و هم تکامل می افریند
سوال دومم اینه که اگر روند تکامل رو بگیریم و تو زمان عقب بریم در نهایتش به کجا میرسیم؟چه از اولش بریم اخرش و چه از اخرش بریم اولش اخرش می رسیم به اولش و اولش می رسیم اخرش....هو اول و الاخر....خدا:khandeh!:
به نام خدا.
قران نظریه ی تکامل رو تایید می کنه و بنظر من معجزه ایه چون 14 قرن قبل نظریه تکامل در قران اومده....خودم یه مطلب زدم واسش چند روز دیگه میاد اومد دقیق می گم همین جا لینکشو می زنم...ولی شک نکنید خدئاوند هم قدرت کن فیکون دارد که بدون وقفه خلق می کند و هم تکامل می افریند
شاید بهتر باشه بگیم، تکامل با قرآن تناقضی نداره ( البته اگر نداشته باشه ) نه اینکه بگیم قرآن از "تکامل" حرف میزنه. چون دانش آدم روز به روز عوض میشه و نباید حقانیت قرآن رو به چیزی به این حد متزلزل سنجاق کرد.
چه از اولش بریم اخرش و چه از اخرش بریم اولش اخرش می رسیم به اولش و اولش می رسیم اخرش....هو اول و الاخر....خدا:khandeh!:
منظور سوال چیز دیگری بود و فکر نکنم با برگردوندن زمان و از راه تکامل، به خدا رسید!
ستایشگر :Gol:
منظور سوال چیز دیگری بود و فکر نکنم با برگردوندن زمان و از راه تکامل، به خدا رسید!شاید من منظور شما رو نفهمیده باشم...اما می دونم از هرچیزی میشه بخدا رسید....هو اول و اخر و ظاهر و باطنستایشگر
شاید بهتر باشه بگیم، تکامل با قرآن تناقضی نداره ( البته اگر نداشته باشه ) نه اینکه بگیم قرآن از "تکامل" حرف میزنه. چون دانش آدم روز به روز عوض میشه و نباید حقانیت قرآن رو به چیزی به این حد متزلزل سنجاق کردنظریه تکامل واقعا بنوعی وجود داره و نمیشه به هیچ عنوان منکرش شد....بهتره تا تاپیکم در مورد ایه قران و نظریه تکامل باز میشه اینجا ایه رو بیارم... خلقت و بعثت همه شما (خلایق بیشمار در آسانی بر خدا) جز مثل یک تن واحد نیست، که همانا خدا شنوا و بیناست 28 لقمان
به نام خدا.
نظریه تکامل واقعا بنوعی وجود داره و نمیشه به هیچ عنوان منکرش شد....بهتره تا تاپیکم در مورد ایه قران و نظریه تکامل باز میشه اینجا ایه رو بیارم... خلقت و بعثت همه شما (خلایق بیشمار در آسانی بر خدا) جز مثل یک تن واحد نیست، که همانا خدا شنوا و بیناست 28 لقمان همون طور که دید قران نظریه تکامل رو تایید می کند و طبق ایات قران خداوند هم بی وقفه مثل خلقت حضرت ادم خلق می کند و هم با تکامل........تکامل متذلذل نیست و کاملا وجود داره....برای مثال درسته کار زشتیه ولی بعضیا سره و قناری رو مخلوط می کنن و بچشون میشه سره قناری...من خودم ماهی گوپی داشتم و مولی....بچه دار شدن...اسم بچشونو گذاشتم میل کوب :khandeh!: پس تکامل وجود داره...و قدرت خلقت خداوند چندین صورت هست بی وقفه و بی واسطه و با وقفه و با واسطه....خداست دیگه هر کاری بخواد می کنه و کسی جلو دارش نیست....مشکل ادمای خداباور و خدا ناباور اینه که دو جبهه مجزا برای خودشون درست کردن و خیر و شر درست کردن دیگه نمی دونن تمام خیر و شر از خدا صادر میشه
من مشکل خاصی با تکامل یا یافته های دیگر علمی ( حالا در هر زمینه ای ) ندارم اما فقط تکامل متزلزل نیست، کل دانش انسان متزلزل هست. فیزیک، شیمی، زمین شناسی، همه ی دانشی که از تجربه به دست میاد متزلزل هست. البته در زمانه ی خودش خوب کار میکنه، پدیده های مختلفی رو "توضیح" میده و توصیف میکنه اما ممکنه با به دست اومدن اطلاعات بیشتر، نقض یا تعدیل بشه ( یکی از مشهور ترینهاش نظریه ی جاذبه ی نیوتن و جاذبه ی انیشتین هست ). در نتیجه با وجود مناسب بودن نظریات علمی، بهتر هست که حقانیت قرآن رو به این نظریات سنجاق نکنیم.
بحث از موضوع تاپیک خارج هست. اگر علاقه مند هستید بیشتر در این مورد صحبت کنیم، در پروفایل یا پیام شخصی در خدمت هستم.
ستایشگر :Gol:
سلام
این تاپیکو ایجاد کردم تا هم درست بودن این نظریه رو بررسی کنیم و هم سطح آگاهی مخالفان از این نظریه بیشتر بشه!
برای شروع یه مقاله میزارم از وبگاه آگاهی!
...
اصل مقاله به زبان انگلیسی
سلام علیکم برادر عزیزم،
حقیر هنوز تحقیقاتم در این زمینه تکمیل نشده است و زود است که نظر بدهم ولی صرفاً خواستم بگویم که به عنوان یک اصل ما با مشاهدات مخالف نیستیم، انتظار این است که مشاهدات پذیرفته شوند و با تمام شرایط انجام آن مشاهدات هم پذیرفته شوند، این یعنی علوم تجربی باید در حد علوم توصیفی معتبر شناخته شوند، وقتی صحبت از سناریویی شود که میخواهد یک مرتبه به پشتصحنهی مشاهدات نزدیک شوند دیگر اینجاست که دعوای ما هم با برخی از مواضع علمی شروع میشود، مثلاً یکی میگوید گربه و سایر گربهسانان از یک نیای مشترک بودهاند و متعلق به یک خانواده هستند و ما در روایتمان داریم که مثلاً گربه از عطسهی شیر خلق شده است (همهی موجودات مستقیماً از خاک خلق نشدهاند)، هر دو میتوانیم قبول کنیم که یک ارتباطی بین دو گونهی شیر و گربه باشد ولی ببینید که چقدر اختلاف وجود دارد در شکل ارتباط دادن آنها به هم، این دو دیدگاه یکجا جمع نمیشوند، ولی نظر زیستشناسان در مورد شروع حیات به بنبست میخورد و نگاه ما آنجا هم به بنبست نمیخورد، علاوه بر اینکه ما برای وجود خالقی که خلق کند برهان عقلی و درک فطری هم داریم ...
خلاصه اینکه شما هر چقدر هم که امور متشابه بین دو گونه پیدا کنید ما به چند طریق میتوانیم به آنها پاسخ دهیم، برای مثال:[INDENT]
۱. خدایی که آن موجود را آنطور آفریده قادر بوده که این موجود را هم اینطور بیافریند (در کلام امام صادق علیهالسلام در کتاب توحید مفضل)
۲. مادهی اولیهی خلقت آنها به هم ربط داشته است ولی این کار نه به صورت رندوم و بعد انتخاب طبیعی بلکه توسط خالق مقتدر و حکیم انجام گرفته است.
[/INDENT]
اگر بفرمایید که برخی اعضای برخی گونهها اضافی است باز ما چند پاسخ برای آنها داریم، برای مثال:[INDENT]
۱. شاید کاربردی دارند که هنوز مشخص نشده است و علوم تجربی قابلیت این را ندارند که بگویند ما میدانیم قطعاً آنها هرگز و در هیچ برههای از زندگی آن موجود از جنینی گرفته تا کهنسالی هیچ کاربردی نداشته باشند
۲. شاید این آثار دلیل بر رخدادی باشد که در گذشته توسط خداوند به آنها اعمال شده است. برای مثال اینکه جایی یک خرابهی ساختمان مربوط به ۱۰۰۰ سال پیش ببینیم نخواهیم گفت که چه بنّای بدون عقلی که چنین بنایی را ساخته بوده است، بلکه خواهیم گفت که این بنای ویران حکایت از بنایی در گذشته دارد که بنّا آنرا درست کرده بوده است، به عبارت دیگر بناهای باستانی شواهدی میشوند برای بررسی حوادثی در گذشته که اسم این زمینهی علمی هم میشود باستانشناسی. یکی از اعضای اضافهای که در زیستشناسی ادعای اضافه بودنش را کردهاند «لگن مار» است. فرگشت ادعا میکند که این عضو خبر از فرگشت موجودی میدهد که پا داشته است ولی در اسلام علت آن طور دیگری توضیح داده شده است، اینکه مار یک موجود بهشتی بوده (همان بهشت والدین ما نه بهشت موعود، شما فرض کنید یک سیاره از یک کهکشان دیگر) که در بهشت دارای دست و پا بوده است ولی با رانده شدنش از بهشت دست و پایش هم از آن گرفته شد. اینکه مار هنوز لگن داشته باشد مثل اثری است که از یک زخم قدیمی بر پوست باقی بماند که شاهدی بر رخداد یک جراحت قدیمی است که آن جراحت نیز دلیلی داشته است. با این حساب برخی از این اعضایی که به نظر زیستشناسان اضافه میآید و خبر از فرگشت میدهد میتواند دلیل بر تغییراتی باشد که خداوند به دلایلی در خلقتش ایجاد کرده است و این آثار را در آنها باقی گذاشته است. برای مثال در مورد دندان عقل بحثهایی میکنند که زائد است و از اجدادی به ما رسیدهاند که فک بزرگتری داشتهاند، بعد ما میبینیم که مثلاً در برخی روایات صحبت از کوچک شدن قد حضرت آدم علیهالسلام میشود چرا که تا پیش از آن که قدشان خیلی بلند بود نمیتوانستند در زیر سایهی درختان آرام بگیرند، کوچک شدن جمجمه را شاید بتوان به کوچک شدن قد ایشان در همان بدو ورودشان به زمین نسبت داد، شاید هم نشود، شاید این دندان اصلاً اضافه نباشد ولی اگر واقعاً هم باشد باز حتماً دلیلی دارد، بحث ما این است که فرگشت تنها احتمال ممکن را مطرح نکرده است بلکه تنها یک احتمال ممکن را در کنار احتمالات دیگر مطرح کرده است و دیگر این کودکانه است که اصرار کند که فقط احتمالاتی که من میدهم درست است و باقی افسانه است، شاید هم احتمالات خودش افسانه باشد ... ما برای وجود خدا دلیل عقلی داریم آقای داوکینز توانایی رد کردن آن دلایل را هم دارند یا صرفاً با افسانهسرایی به جنگ دین آمدهاند؟
[/INDENT]
بنابراین ما با اینکه انسان دندان عقل داشته باشد یا مار لگن داشته باشد مخالفتی نداریم، آنچه که با آن مخالفیم این رویکرد غیرعلمی است که کسی بدون آنکه دلیل محکمی برای حرفهایش داشته باشد بگوید الا و بالله تنها تفسیر من از این شواهد درست است.
اما موضوع دیگری که هست این است که مثلاً صحبت از این میشود که از هر سه آمریکایی دو نفر معتقد به نظریهی فرگشت و فقط یک نفر معتقد به خلقتگرایی ... ما را باید گروه دیگری به حساب بیاورید که بیشتر متمایل هستیم به گروه سومی به نام طرفداران نظریهی طرح هوشمند (Intelligent Design) که اگرچه مخالف فرگشت هستیم ولی خلقتگرای مشابه آن خلقتگرایان مسیحی هم نیستیم، ما نه عمر زمین را ۶۰۰۰ سال میدانیم و نه زمین را به آن معنای خاص مسطح میدانیم و نه از این دست مسائل ... در نهایت باید توجه کنید که آن چیزی که فرگشت را نظریهی غالب جامعهی علمی معرفی میکند این است که جریان غالب مخالفان آنها کسانی هستند که عمر زمین را ۶۰۰۰ سال میدانند و بعد فسیلهای چند میلیونساله را در مقابل خود حاضر میبینند، یا اینکه زمین را مسطح میدانند و از این دست مسائل ... واضح است که کسی رویکرد ایشان را نخواهد پذیرفت و وقتی تنها گزینهای که در مقابل افراد هست فرگشت باشد به آن متمایل خواهند شد، ولی موضوع اینجاست که ما مشکلات آن افراد مسیحی خلقتگرا را نداریم، ما خلقتگرا هستیم ولی تناقضات موجود در مسیحیت را نداریم ... ما جبههی دیگری هستیم که به دانشمندان زمان قرون وسطی حق میدهیم بر خلاف کلیسا شورش کنند، کلیسای قرون وسطی حرف علمای یونان قدیم را جای حرفهای خدا جا میزدند ولی ما حرفهای خود خدا و جانشینان خدا را در میان خود داریم و از انحرافات مسیحیت و یهودیت مبرا هستیم ... ما هم به خدای سهگانهی مسیحیان کافر هستیم و چطور به کسی که نتواند تعالیم کلیسا را درک کند بگوییم کار اشتباهی کرده است؟ ... علم انسان را از مسیحیت دور میکند ولی از قرآن دور نمیکند ... ما خلقتگراهای قرآنی هستیم و مدافع طرح هوشمند ...
فعلاً همینها به ذهنم رسید، اگر نقدی دارید بفرمایید. :Gol:
یا علی علیهالسلام
بسیار خب چون موی تن انسان در یک واکنش طبیعی مانند گربه به تنش سیخ میشود دلیل بر این است که منشاء انواع صحیح است .
یا چون جنین گربه تا 3 ماهگی شبیه به جنین انسان است و در یک جهش ژنتیکی نوزاد انسان معلولی میشود که به بیماری فریاد گربه معروف است و میو میو میکند بجای گریه طبیعی پس منشاء انواع صحیح است.
و جالب این است که
نظریه لامارک موید این فرضیه فرگشت هست و نویسنده مقاله نظریه لامارک را تخطئه کرده در حالیکه این نظریه به تغئیر ژنتیک در نسل ها می پردازد و سعی دارد اثبات کند گربه سانان در شاخه انواع از یک منشاء گربه ای پستاندار هستند*
هرچند همانظوریکه نقل شد نظریه آبکی ای بود.
اما بعد
سلمنا . تکثر انواع و انتخاب طبیعی همگی درست . همین انتخاب طبیعی نشان دهنده تبعیت از نظمی است که ناظمی داشته . و آن ناظم هوشمند خالق این نظام است.
_____________________________________
* البته مثال مشهور لامارک روی گورخر بود که میگفت چونمیخواسته به سرشاخه های بلندتر دست یابد گردنش دراز شد و تبدیل شد به زرافه ( شتر گاو پلنگ )
سلام.
من فقط از نظر پزشکی میخوام به اون 10 اندام زائد بدن که تصویرش گذاشته شده بود و توضیحاتی در موردش با کلیک کردن روی عکس میومد انتقاد کنم.
الان ما در پزشکی برای خیلی هاش وظایفی داریم:
سینوسها
پزشکان اطلاعات زیادی در مورد سینوس ندارند اما وجود بسیاری از این سینوسها در بدن انسان قطعی است. سینوسها فضاهای پر شده از هوا هستند که در صورت عفونت، میتوانند تغییراتی در آهنگ و زیر و بمی صدا و همچنین مشکلاتی در چشم ایجاد کنند. سینوسها عامل ایجاد سردرد نیز هستند.
کی گفته ما اطلاعی نداریم؟:Narahat:الان گفته میشه سینوسها فضاهایی هستن که به دلیل تقریبا بسته بودن،باعث میشن هوای تنفسی گرم بشه و تا حدودی تصفیه.و بعنوان ذخیره ای برای هوا هم عمل میکنه.
دنبالچه
دنبالچه در واقع قسمت پایانی مهرههای ستون فقرات انسان است. یادگار دورانی که بشر دم داشت. در واقع دنبالچه مهرهای ذوب شده از ستون فقرات است.
دنبالچه جای بی خاصیتی نیست.یه محل اتصاله.شما وقتی یه چیزی رو به جایی میخواین ببندین با یه بند یا طناب اونو به میله ای،تنه درختی،ستونی چیز یمیبندید.دنبالچه هم چنین نقشی داره و قسمت انتهایی روده توسط دو عضله باریک از راست و چپ به دنبالچه متصل شده.
لوزهها
دو غده کوچک در دو سوی گلو هستند که احتمال عفونت و همینطور ایجاد ورم در آنها وجود دارد.
خوب بیخودی که اینکار رو نمیکنن که! عفونت رو در خودشون جمع میکنن که به جاهای دیگر کشیده نشه و جاهای دیگری رو آلوده نکنه.
لوزه سوم
لوزه سوم تودهای از بافت لنفاوی ااست که در قسمت پایانی و پشت بینی قرار دارد و با جذب باکتری و ایجادویروس، در معرض تورم و عفونت قرار دارد. اما با افزایش سن، این عضله کوچکتر شده و اغلب ناپدید میشود.
اینم مثل لوزه های دیگه.به اضافه اینکه در کودکان عواملی که باعث عفونت و ایجاد بیماری میشن با بزرگسالان تفاوت دارن.بنابراین طبیعی و منطقیه که سیستم دفاعی بدن برای مقابله با اون عوامل هم متفاوت باشه.
پلک سوم
دو پلک خود را بکشید و نگاهی به درونچشم بیاندازید. پلک سوم در گوشه سمت راست نزدیک مجرای اشک آور چشم قرار گرفته است. پلک سوم باقی مانده غشای چشم است که هنوز هم در حیواناتی چون مرغ، سوسمار و کوسه ماهیها وجود دارد.
ما در آناتومی چیزی به اسم پلک سوم بهمون یاد ندادن!
دندان عقل
در گذشته وقتی که بشر از گوشت ماموت تغذیه میکرد، دندانهایش کنده میشد. از اینرو وجود “دندان عقل” یا دندانهای آسیا خوب بود. اما امروزه به دلیل رشد نادرست و ایجاد درد و همچنین عدم نیاز به آنها وجودشان غیر ضروری است.
نوک سینه مردان
؟
از نظر پزشکی اش رو نمیدونم،ولی این مکان یکی از جاهایی هست که تحریک و مالش اون باعث تحریک جنسی مرد میشه...
مو و عضله فولیکول مو
در گذشته وقتی که بشر پرموتر بود و به هنگام احساس خطر و ترس، میخواست که بزرگتر و ترسناکتر به نظر برسد، عضله فولیکولهای موهایش باعث میشد که به اصطلاح بدن مور مور شود و موها رویبدن سیخ شوند. اما با گذشت زمان، امروزه این عضله تبدیل به یک ماهیچه به درد نخور شده است. این عضله در بسیاری از پستانداران وجود دارد.
چندان به درد نخور هم نیست.موقع سرما هم همینطور سیخ میشه و این انقباض باعث تولید گرما میشه
آپاندیس
داروین پیشنهاد کرد که آپاندیس بقایای عضوی است که از جد گیاه خواری به ما رسیده است. بقایای عضوی بزرگتر، به نام «روده کور» که توسط آن موجود پیشین منقرض شده برای هضم غذا استفاده می شده است.
آپاندیس هم تجمعاتی از غدد لنفاوی درونش وجود دارن که تا حدودی نقشی مثل چیزی که برای لوزه گفتم رو در درون دستگاه گوارش ایفا میکنه.
در جنین انسان بروی گردن چین هایی هست که دقیقا معادل آبشش های ماهی هاست ولی در انسان تبدیل به حنجره و مجرای استاش می شود.
در کتاب جنین شناسی ما چنین چیزی ننوشته که اینها معادل آبشش ماهی هستن!!! اصلا آبشش کجا اینا کجا!
شش تا چین و شش تا " بن بست حلقی" وجود دارن که هر کدومشون هم تبدیل به یه چیزی میشن نه حنجره و شیپور استاش فقط.
مشهور عصب راجعه حنجره که از مغز می آید
نویسنده نمره آناتومی اش رو چند گرفته اینقدر ضعیف بوده!!
عصب راجعه حنجره از مغز نمیاد! شاخه ای از یکی از اعصاب اصلی بدنه که از توی گردن پایین میره و یه سری عصب دهی به اعضای توی گردن میکنه و ادامه عصب هم وارد قفسه سینه میشه و یه سری عصب دهی رو هم دراونجا داره و در شکم هم به یه سری اعضا عصب دهی میکنه.کلی شاخه ها در مسیر ازش جدا میشن عصب راجعه حنجره هم یکیش.چطور با هیچکدوم کاری نداشته نویسنده فقط به همین یکی گیر داده!!
اینم سندش! عصب recurrent laryngeal همون عصب راجعه حنجره است که از عصب vagus جد ا میشه.حالا ببینید vagus کجاها رو عصب دهی میکنه بعد طرف گیر داده که عصب راجعه از مغز اومده و اشتباه اومده!!
به داخل قفسه سینه می رود و دوباره بالا میآید به این دلیل که در دوران جنینی، از زیر یک قوس شریانی عبور می کند که با بلوغ این قوس تغییر محل می دهد به داخل قفسه سینه و عصب را هم با خودش می برد.
اولا این نوشته رو با تصویری که گذاشتم مطابقت بدید ببینم! عصب چپ راجعه میره توی قفسه سینه ولی سمت راستی نه!
دوما در دوران جنینی از زیر قوس شریانی عبور نمیکنه.بلکه اول اون اعصاب تشکیل شده و عروق اون قسمت هنوز کاملا تکامل نیافتن و به شکل قوس نیستن.دیرتر که این قوس تکامل پیدا کرد از روی عصب میاد رد میشه و چون عصب یه نخ نازکه ولی رگ یه لوله است، وقتی رگ بزرگ میشه اون عصب هم کشیده میشه به سمت پایین.
هر کسی تا به حال جسدی حیوانی را تشریح کرده باشد اعتراف خواهد کرد که هیچ اثری از هوشمندی در آن موجود نیست.
ما بارها قورباغه،موش، rat، تشریح کردیم ولی اصلا به همچین چیزی هم اعتراف نمیکنیم چون اینطور نبوده!
لامارکیسم می گوید که صفاتی که در یک نسل توسط فرد اندوخته می شود به طریقی به نسل بعد به ارث می رسد. ولی این درست نیست: با وجود اینکه هزاران سال است که پسران را ختنه می کنند، پوست آلت کوتاه نشده است.چون خیلی ها هم این کار رو نمیکنن!خیلیها ختنه نمیکنن.شما تو بیمارستان مجبور باشی کار کنی نمونه هاش رو می بینی!
ما انتخاب طبیعی را در زندگی مان تجربه می کنیم: باکتری ها، به آنتی بیوتیک ها مقاومت پیدا می کنند. حشره کش ها دیگر از پس حشرات که به انها مقاوم شده اند بر نمی آیند. این انتخاب طبیعی است اگرچه در پاسخ به دستکاری هایی که انسان در زیست محیط انجام می دهد. افزون بر همه اینها، بیولوژیست ها لیست بلند بالایی از بروز گونه های جدید را در اختیار دارند.این قسمت درسته.
قوانین وراثت مندلی که در کتب مرجع به عنوان پایه وراثت تدریس می شوند، بیشتر یک استثنا هستند تا اصل. اگر چنین بود مشاوره ژنتیک بی معنا بود. مرتب یک یافته کوچک را که در تضاد با یافته های قبلی هست انتخاب می کنند و طوری وانمود می کنند که مابقی یافته های علمی، هیچ است.چون علم پزشکی روز به روز داره پیشرفت میکنه.خیلی تشخیصها و درمانها در پزشکی تغییر کرده نسبت به گذشته.قرار نیست با چیزی که مندل صدها سال پیش فکر میکرد ما هم همون فکر رو بکنیم.خیلی بیشتر از اینها علم ژنتیک پیشرفت داشته مثل سایر شاخه های علم پزشکی.
هموگلوبین،پروتئین حمل کننده اکسیژن در خون، قرمز است. از کجا معلوم فرگشت به جای قابلیت حمل اکسیژن، رنگ قرمز را انتخاب نکرده است؟هموگلوبین ترکیبی از چهار زنجیره "هم" و یک پروتئین به نام "گلوبین" هست. هم از آهن تشکیل شده.
بعد جناب نویسنده آهن چطوری زنگ میزنه؟ وقتی در مجاورت با هوا و اکسیژن، اکسید بشه. وقتی زنگ میزنه چه رنگی میشه؟سیز آیا؟آبی آیا؟ نه! قرمز!
بعد آهنی که تو خونه و وظیفه انتقال اکسیژن رو داره وقتی با اکسیژن ترکیب شده و اکسید میشه و ترکیب اکسی هموگلوبینOxyhemoglobin ایجاد میشه انتظار داری چه رنگی باشه؟
خوب قرمز میشه دیگه کاری به صفت و انتخاب طبیعی نداره که.یه چیز منطقیه.
در مورد هموگلوبین، پاسخ واضح است:خون از زیر پوست دیده نمی شود و بنابراین رنگ اهمیت فرعی دارد.
طبق چیزی که بالا گفتم اگه هموگلوبین با اکسیژن ترکیب بشه قرمز میشه.اگه اکسیژن کافی به بدن نرسه همه ی هموگلوبین های بدن با اکسیژن ترکیب نمیشن و بنابراین رنگ قرمز نخواهند داشت چون ترکیب دیگری ایجاد میشه به نام مت هموگلوبینmethemoglobin که رنگ آبی ایجاد میکنه.و این رو شما در بیماران آسمی در حملات آسم میتونید ببینید، و یا در نوزادانی که پروسه زایمان و وضع حمل شون یه کم طول کشیده و به خوبی اکسیژن بهشون نرسیده،کف دست و پا و یا در موارد شدیدتر تمام بدن آبی میشه.
در مورد لوزه ها و همچنین لوزه سوم ( در حالت طبیعی و عادی ) از اندامهای دفاعی بدن هستند و در صورت عفونت لوزه ها هیچ پزشکی ابتداعا توصیه به برداشتن این عضو ها نمیکند و ابتداعا راه درمان را پیگیری میکنند چون اعضاء مفیدی هستند .
این قسمت درسته.
فقط یک مشکلی داره .
توانائی سازگاری با تغئیر در نوع جاندار تفاوت دارد. اینجا بحث تغئیر در یک ژن و یا ایجاد یک ژن برای مقاومت بیشتر مطرح نیست . بحث خذف دو کروموزم از 48 کروموزوم است.
اگر دنیا چنان تغئیر کند که درخت ها در آسمان سبز شوند قابل باورتر است تا بگوئیم یک کروموزوم در هسته سلول موجودی ایجاد یا حذف شده و به ارث برده شده بواسطه جبر محیط و سازگاری با آن
توانائی سازگاری با تغئیر در نوع جاندار تفاوت دارد. اینجا بحث تغئیر در یک ژن و یا ایجاد یک ژن برای مقاومت بیشتر مطرح نیست . بحث خذف دو کروموزم از 48 کروموزوم است.اگر دنیا چنان تغئیر کند که درخت ها در آسمان سبز شوند قابل باورتر است تا بگوئیم یک کروموزوم در هسته سلول موجودی ایجاد یا حذف شده و به ارث برده شده بواسطه جبر محیط و سازگاری با آن
داداش این بخش رو توضیح بدید لطفاً
ماشاالله هم آقا مسعود ، هم سایر دوستان علم خوبی دارن ، ولی خوبه که رعایت کم سوادی مثل بنده رو هم در نظر داشته باشید :ok:
داداش این بخش رو توضیح بدید لطفاً
ماشاالله هم آقا مسعود ، هم سایر دوستان علم خوبی دارن ، ولی خوبه که رعایت کم سوادی مثل بنده رو هم در نظر داشته باشید
[INDENT]
طرفداران نظریه تکامل یا فرگشت معتقدند چون عوامل محیطی باعث تغئیر در ژن جاندار میشود پس تکثر گونه هم ممکن است.
خب معنی این حرف چیست ؟
مثلا اگر انسانی در محیط سرد سیر با نور کم , مثل کشور نروژ یا فنلاند زندگی میکند بواسطه دریافت کم نور رنگدانه های پوست بدنش کم میشود و رنگ پریده میگردد و رنگ چشمانش روشن میگردد و همچنین رنگ موهایش
ولی فردی که در مناطق گرمسیر و حاره زندگی میکند بر اساس جبر محیط رنگدانه های بدنش زیاد شده و رنگ پوستش تیره میشود موهایش وز و رنگ چشمانش تیره
اگر فرض بگیریم که این جبر محیط اتفاق افتاده و روی ژن های وراثتی این افراد تاثیر گذاشته باشد بشکلی که از نسلی به نسل بعد منتقل گردد این بمعنای تغئیری متناسب با شرایط محیط , آنهم تنها در ژن هاست
[/INDENT]
درباره ژن ها و کروموزوم ها اینجا مطالعه بفرمائید
[INDENT]مثلا گوریل یا شامپانزه که 48 کروموزوم دارند و انسان که 46 کروموزوم و از لحاظ ساختار ظاهری مثل فرم جمجمه و دندان ها شبیه هم هستند از یک گونه بودند ولی بنا بر جبر نامعلوم ( نه جهش ژنی بلکه ) ادغام کروموزومی اتفاق افتاده و دو کروموروم در والد و دو کروموزوم در والده ( کروموزوم شماره 2 ) با هم ادغام شده اند و انسان بوجود آمده .
این ادغام احتمالا برای سازگاری با جبر محیط یا یک اتفاق بوده ولی آنچه که حاصل شده یک گونه که از نظر استقامت بدنی و توانائی جسمی ضعیف تر و آسیب پذیر تر از گونه قبلی
در عین حال هوشمند
بدون واسطه یعنی فسیل یک انسان میمون 47 کروموزومه یا 46.5 یا 47.5 کروموزومه هم وجود ندارد و دو کروموزوم بدون هیچ مشکلی با هم ادغام شده اند
و اینها همگی تصادف بوده و هیچ نظمی نداشته و انتخاب طبیعی بوده .
[/INDENT]
توضیح با تصویر اینجا
توضیح مصور :
راس ساعت 12 شب گذشته پوسته زمین فشرده شد تکه ای که روی آن سرزمین ایران بود در یک " آن " بر روی پوسته دیگری که سرزمین روسیه بود افتاد
مردمی که روی این دو پوسته بودند زبان روسی فارسی را صحبت کردند پایتخت تهران مسکو شروع به فعالیت کرد آب و هوای این کشور جدید نه سرد بود نه گرم
درخت ها و کوه ها و آب های راکد و روان و بیابان ها و بساطین و خانه و ... این دو سرزمین منطبق شدند و کشور جدید بوجود آمد ....
این قابل باور تر از ادغام دو کروموزوم است .
ما حتی دو کروموزوم مشابه که ژن های مشابه با گوریل یا شامپانزه را به همان ترتیب در خود حفظ کرده باشند نداریم.
در مورد ژن هم همین بس که از زمان لقاح و شکل گیری تخم در رحم این عاملین انتقال شروع به فعالیت در زمان مناسب و تعریف شده خود میکنند و لحظه به لحظه تکثیر سلولی تا شکل دهی به اندام و اعضاء خارجی وداخلی تا شکل خطوط سر انگشتان و ... تا زمان تولد
و اگر فرد مثلا دارای ژن حامل تالاسمی باشد از اولین گلبول تشکیل شده در جنین این گلبول هلالی خواهد بود .
اگر ژن کچلی در فرد باشد در سن مشخص این ژن فعال میشود و فرد بمانند والد یا والده یا جدش کچل خواهد شد
اگر ژن کوتاهی قد در فرد باشد طول استخوانهای او در زمان جنینی کپی والد و والد میشود
اگر ژن سرطان سینه در او باشد در زمان مشخص این ژن فعال شده و کارش را میکند
...
حال یک سوال . تغئیر در تعداد کروموزوم ها بواسطه جبر محیط یا تصادف یا هر چیزی باور پذیر تر است یا ترکیب ایران و روسیه
حال یک سوال . تغئیر در تعداد کروموزوم ها بواسطه جبر محیط یا تصادف یا هر چیزی باور پذیر تر است یا ترکیب ایران و روسیه
ما حتی دو کروموزوم مشابه که ژن های مشابه با گوریل یا شامپانزه را به همان ترتیب در خود حفظ کرده باشند نداریم.
سلام
در این مورد اگر دوستانی که آشنا با علم ژنتیک هستند ما رو راهنمایی بفرمایند ممنون میشیم:
1- آیا تغییر در تعداد کرومزومها ممکن است؟
2- انسان و شامپانزه از نظر ژنتیکی چقدر شباهت و تفاوت دارند؟
ممنون
به نام خدا.خیلی ممنون.
سوال دومم اینه که اگر روند تکامل رو بگیریم و تو زمان عقب بریم در نهایتش به کجا میرسیم؟
ستایشگر :Gol:
به اولش!!! یعنی اولین نوع سلول که خیلی ابتدایی و ساده بود!
فرگشت به معنای تغییر 1 به 2 و...ـه نه ایجاد 1! ولی بعضا دیده شده که با ترجمه اشتباه فرگشتو به اثبات خدا ربط میدن!(امیدوارم منظور سوالو درست گرفته باشن!
با تشکر
سلام علیکم برادر عزیزم،[SPOILER]حقیر هنوز تحقیقاتم در این زمینه تکمیل نشده است و زود است که نظر بدهم ولی صرفاً خواستم بگویم که به عنوان یک اصل ما با مشاهدات مخالف نیستیم، انتظار این است که مشاهدات پذیرفته شوند و با تمام شرایط انجام آن مشاهدات هم پذیرفته شوند، این یعنی علوم تجربی باید در حد علوم توصیفی معتبر شناخته شوند، وقتی صحبت از سناریویی شود که میخواهد یک مرتبه به پشتصحنهی مشاهدات نزدیک شوند دیگر اینجاست که دعوای ما هم با برخی از مواضع علمی شروع میشود، مثلاً یکی میگوید گربه و سایر گربهسانان از یک نیای مشترک بودهاند و متعلق به یک خانواده هستند و ما در روایتمان داریم که مثلاً گربه از عطسهی شیر خلق شده است (همهی موجودات مستقیماً از خاک خلق نشدهاند)، هر دو میتوانیم قبول کنیم که یک ارتباطی بین دو گونهی شیر و گربه باشد ولی ببینید که چقدر اختلاف وجود دارد در شکل ارتباط دادن آنها به هم، این دو دیدگاه یکجا جمع نمیشوند، ولی نظر زیستشناسان در مورد شروع حیات به بنبست میخورد و نگاه ما آنجا هم به بنبست نمیخورد، علاوه بر اینکه ما برای وجود خالقی که خلق کند برهان عقلی و درک فطری هم داریم ...
خلاصه اینکه شما هر چقدر هم که امور متشابه بین دو گونه پیدا کنید ما به چند طریق میتوانیم به آنها پاسخ دهیم، برای مثال:[INDENT]
۱. خدایی که آن موجود را آنطور آفریده قادر بوده که این موجود را هم اینطور بیافریند (در کلام امام صادق علیهالسلام در کتاب توحید مفضل)۲. مادهی اولیهی خلقت آنها به هم ربط داشته است ولی این کار نه به صورت رندوم و بعد انتخاب طبیعی بلکه توسط خالق مقتدر و حکیم انجام گرفته است.
[/INDENT]
اگر بفرمایید که برخی اعضای برخی گونهها اضافی است باز ما چند پاسخ برای آنها داریم، برای مثال:[INDENT]
۱. شاید کاربردی دارند که هنوز مشخص نشده است و علوم تجربی قابلیت این را ندارند که بگویند ما میدانیم قطعاً آنها هرگز و در هیچ برههای از زندگی آن موجود از جنینی گرفته تا کهنسالی هیچ کاربردی نداشته باشند۲. شاید این آثار دلیل بر رخدادی باشد که در گذشته توسط خداوند به آنها اعمال شده است. برای مثال اینکه جایی یک خرابهی ساختمان مربوط به ۱۰۰۰ سال پیش ببینیم نخواهیم گفت که چه بنّای بدون عقلی که چنین بنایی را ساخته بوده است، بلکه خواهیم گفت که این بنای ویران حکایت از بنایی در گذشته دارد که بنّا آنرا درست کرده بوده است، به عبارت دیگر بناهای باستانی شواهدی میشوند برای بررسی حوادثی در گذشته که اسم این زمینهی علمی هم میشود باستانشناسی. یکی از اعضای اضافهای که در زیستشناسی ادعای اضافه بودنش را کردهاند «لگن مار» است. فرگشت ادعا میکند که این عضو خبر از فرگشت موجودی میدهد که پا داشته است ولی در اسلام علت آن طور دیگری توضیح داده شده است، اینکه مار یک موجود بهشتی بوده (همان بهشت والدین ما نه بهشت موعود، شما فرض کنید یک سیاره از یک کهکشان دیگر) که در بهشت دارای دست و پا بوده است ولی با رانده شدنش از بهشت دست و پایش هم از آن گرفته شد. اینکه مار هنوز لگن داشته باشد مثل اثری است که از یک زخم قدیمی بر پوست باقی بماند که شاهدی بر رخداد یک جراحت قدیمی است که آن جراحت نیز دلیلی داشته است. با این حساب برخی از این اعضایی که به نظر زیستشناسان اضافه میآید و خبر از فرگشت میدهد میتواند دلیل بر تغییراتی باشد که خداوند به دلایلی در خلقتش ایجاد کرده است و این آثار را در آنها باقی گذاشته است. برای مثال در مورد دندان عقل بحثهایی میکنند که زائد است و از اجدادی به ما رسیدهاند که فک بزرگتری داشتهاند، بعد ما میبینیم که مثلاً در برخی روایات صحبت از کوچک شدن قد حضرت آدم علیهالسلام میشود چرا که تا پیش از آن که قدشان خیلی بلند بود نمیتوانستند در زیر سایهی درختان آرام بگیرند، کوچک شدن جمجمه را شاید بتوان به کوچک شدن قد ایشان در همان بدو ورودشان به زمین نسبت داد، شاید هم نشود، شاید این دندان اصلاً اضافه نباشد ولی اگر واقعاً هم باشد باز حتماً دلیلی دارد، بحث ما این است که فرگشت تنها احتمال ممکن را مطرح نکرده است بلکه تنها یک احتمال ممکن را در کنار احتمالات دیگر مطرح کرده است و دیگر این کودکانه است که اصرار کند که فقط احتمالاتی که من میدهم درست است و باقی افسانه است، شاید هم احتمالات خودش افسانه باشد ... ما برای وجود خدا دلیل عقلی داریم آقای داوکینز توانایی رد کردن آن دلایل را هم دارند یا صرفاً با افسانهسرایی به جنگ دین آمدهاند؟
[/INDENT]
بنابراین ما با اینکه انسان دندان عقل داشته باشد یا مار لگن داشته باشد مخالفتی نداریم، آنچه که با آن مخالفیم این رویکرد غیرعلمی است که کسی بدون آنکه دلیل محکمی برای حرفهایش داشته باشد بگوید الا و بالله تنها تفسیر من از این شواهد درست است.
اما موضوع دیگری که هست این است که مثلاً صحبت از این میشود که از هر سه آمریکایی دو نفر معتقد به نظریهی فرگشت و فقط یک نفر معتقد به خلقتگرایی ... ما را باید گروه دیگری به حساب بیاورید که بیشتر متمایل هستیم به گروه سومی به نام طرفداران نظریهی طرح هوشمند (Intelligent Design) که اگرچه مخالف فرگشت هستیم ولی خلقتگرای مشابه آن خلقتگرایان مسیحی هم نیستیم، ما نه عمر زمین را ۶۰۰۰ سال میدانیم و نه زمین را به آن معنای خاص مسطح میدانیم و نه از این دست مسائل ... در نهایت باید توجه کنید که آن چیزی که فرگشت را نظریهی غالب جامعهی علمی معرفی میکند این است که جریان غالب مخالفان آنها کسانی هستند که عمر زمین را ۶۰۰۰ سال میدانند و بعد فسیلهای چند میلیونساله را در مقابل خود حاضر میبینند، یا اینکه زمین را مسطح میدانند و از این دست مسائل ... واضح است که کسی رویکرد ایشان را نخواهد پذیرفت و وقتی تنها گزینهای که در مقابل افراد هست فرگشت باشد به آن متمایل خواهند شد، ولی موضوع اینجاست که ما مشکلات آن افراد مسیحی خلقتگرا را نداریم، ما خلقتگرا هستیم ولی تناقضات موجود در مسیحیت را نداریم ... ما جبههی دیگری هستیم که به دانشمندان زمان قرون وسطی حق میدهیم بر خلاف کلیسا شورش کنند، کلیسای قرون وسطی حرف علمای یونان قدیم را جای حرفهای خدا جا میزدند ولی ما حرفهای خود خدا و جانشینان خدا را در میان خود داریم و از انحرافات مسیحیت و یهودیت مبرا هستیم ... ما هم به خدای سهگانهی مسیحیان کافر هستیم و چطور به کسی که نتواند تعالیم کلیسا را درک کند بگوییم کار اشتباهی کرده است؟ ... علم انسان را از مسیحیت دور میکند ولی از قرآن دور نمیکند ... ما خلقتگراهای قرآنی هستیم و مدافع طرح هوشمند ...
فعلاً همینها به ذهنم رسید، اگر نقدی دارید بفرمایید. :Gol:[/SPOILER]
یا علی علیهالسلام
سلام
چیزی که هست اینه که هیچ وقت مشاهده نشده خدا در زمین کاری خلاف قوانین حاکم برش انجام بده!(معجزات و...!) پس به نظرم قبول فرگشت بهتر از تکیه بر روایاته!(چون زیاد پیش میاد الکی باشه!)
سلام.
من فقط از نظر پزشکی میخوام به اون 10 اندام زائد بدن که تصویرش گذاشته شده بود و توضیحاتی در موردش با کلیک کردن روی عکس میومد انتقاد کنم.
الان ما در پزشکی برای خیلی هاش وظایفی داریم:پلک سوم
دو پلک خود را بکشید و نگاهی به درونچشم بیاندازید. پلک سوم در گوشه سمت راست نزدیک مجرای اشک آور چشم قرار گرفته است. پلک سوم باقی مانده غشای چشم است که هنوز هم در حیواناتی چون مرغ، سوسمار و کوسه ماهیها وجود دارد.
ما در آناتومی چیزی به اسم پلک سوم بهمون یاد ندادن!نوک سینه مردان
؟
از نظر پزشکی اش رو نمیدونم،ولی این مکان یکی از جاهایی هست که تحریک و مالش اون باعث تحریک جنسی مرد میشه...مو و عضله فولیکول مو
در گذشته وقتی که بشر پرموتر بود و به هنگام احساس خطر و ترس، میخواست که بزرگتر و ترسناکتر به نظر برسد، عضله فولیکولهای موهایش باعث میشد که به اصطلاح بدن مور مور شود و موها رویبدن سیخ شوند. اما با گذشت زمان، امروزه این عضله تبدیل به یک ماهیچه به درد نخور شده است. این عضله در بسیاری از پستانداران وجود دارد.
چندان به درد نخور هم نیست.موقع سرما هم همینطور سیخ میشه و این انقباض باعث تولید گرما میشهآپاندیس
داروین پیشنهاد کرد که آپاندیس بقایای عضوی است که از جد گیاه خواری به ما رسیده است. بقایای عضوی بزرگتر، به نام «روده کور» که توسط آن موجود پیشین منقرض شده برای هضم غذا استفاده می شده است.
آپاندیس هم تجمعاتی از غدد لنفاوی درونش وجود دارن که تا حدودی نقشی مثل چیزی که برای لوزه گفتم رو در درون دستگاه گوارش ایفا میکنه.
سلام
سواد من در حد شما نیست ولی امیدوارم چند نکته ای که میگم درست باشه!
پلک سومو میتونید تو ویکی پیدا کنید! الان تو آینه نگاه کنید گوشه چشم میتونید ببینیدش و تو بعضی موارد میاد جلوی چشم و تنها راه خلاص شدن از شرش عمل جراحیه!
این ویژگی نمیتونه جزو مزیت باشه!
تولید گرماشو ندیدم ولی بعضی اوقات با افزایش ضربان قلب همراه میشه که عادیه گرما تولید شه!!
نکته ای که هست این انداما(تقریبا همشون!) وستیجالن نه اینکه کلا بی فایده باشن!
در کتاب جنین شناسی ما چنین چیزی ننوشته که اینها معادل آبشش ماهی هستن!!! اصلا آبشش کجا اینا کجا!
شش تا چین و شش تا " بن بست حلقی" وجود دارن که هر کدومشون هم تبدیل به یه چیزی میشن نه حنجره و شیپور استاش فقط.
نویسنده نمره آناتومی اش رو چند گرفته اینقدر ضعیف بوده!!ما بارها قورباغه،موش، rat، تشریح کردیم ولی اصلا به همچین چیزی هم اعتراف نمیکنیم چون اینطور نبوده!
چون خیلی ها هم این کار رو نمیکنن!خیلیها ختنه نمیکنن.شما تو بیمارستان مجبور باشی کار کنی نمونه هاش رو می بینی!
این قسمت درسته.
چون علم پزشکی روز به روز داره پیشرفت میکنه.خیلی تشخیصها و درمانها در پزشکی تغییر کرده نسبت به گذشته.قرار نیست با چیزی که مندل صدها سال پیش فکر میکرد ما هم همون فکر رو بکنیم.خیلی بیشتر از اینها علم ژنتیک پیشرفت داشته مثل سایر شاخه های علم پزشکی.
اون چین که گفته منظورش حفره گلوییه! تو کتاب درسی هم گفته که این حفره فقط تو نوزاد دوزیستان و ماهیها میمونه!
:khandeh!:شاید مطلبش قدیمیه و البته ممکنه واسه سادگی گفته باشه!
از این نظر گفته که مثل یه چمدونه که عجله ای وسایلو داخلش ریختیم! این مطلبو نمیشه انکار کرد!
این قسمتو به این خاطر گفته که مندل واقعا شانس آورد! اگه مثلا گل میمونیو برمیداشت کلا تحقیقاتش به باد میرفت!
به نام خدا.
به اولش!!! یعنی اولین نوع سلول که خیلی ابتدایی و ساده بود!
فرگشت به معنای تغییر 1 به 2 و...ـه نه ایجاد 1! ولی بعضا دیده شده که با ترجمه اشتباه فرگشتو به اثبات خدا ربط میدن!(امیدوارم منظور سوالو درست گرفته باشن!با تشکر
ممنون و بله. سوال رو درست گرفتید :khandeh!: یعنی اولین جانداری که قابلیت تکثیر داشته. درسته؟
یه سوال دیگه هم دارم : گیاهان و جانوران هم به یک اصل برمیگردند؟
ستایشگر :Gol:
[INDENT]
طرفداران نظریه تکامل یا فرگشت معتقدند چون عوامل محیطی باعث تغئیر در ژن جاندار میشود پس تکثر گونه هم ممکن است.خب معنی این حرف چیست ؟
مثلا اگر انسانی در محیط سرد سیر با نور کم , مثل کشور نروژ یا فنلاند زندگی میکند بواسطه دریافت کم نور رنگدانه های پوست بدنش کم میشود و رنگ پریده میگردد و رنگ چشمانش روشن میگردد و همچنین رنگ موهایش
ولی فردی که در مناطق گرمسیر و حاره زندگی میکند بر اساس جبر محیط رنگدانه های بدنش زیاد شده و رنگ پوستش تیره میشود موهایش وز و رنگ چشمانش تیرهاگر فرض بگیریم که این جبر محیط اتفاق افتاده و روی ژن های وراثتی این افراد تاثیر گذاشته باشد بشکلی که از نسلی به نسل بعد منتقل گردد این بمعنای تغئیری متناسب با شرایط محیط , آنهم تنها در ژن هاست
[/INDENT]درباره ژن ها و کروموزوم ها اینجا مطالعه بفرمائید
[INDENT]مثلا گوریل یا شامپانزه که 48 کروموزوم دارند و انسان که 46 کروموزوم و از لحاظ ساختار ظاهری مثل فرم جمجمه و دندان ها شبیه هم هستند از یک گونه بودند ولی بنا بر جبر نامعلوم ( نه جهش ژنی بلکه ) ادغام کروموزومی اتفاق افتاده و دو کروموروم در والد و دو کروموزوم در والده ( کروموزوم شماره 2 ) با هم ادغام شده اند و انسان بوجود آمده .این ادغام احتمالا برای سازگاری با جبر محیط یا یک اتفاق بوده ولی آنچه که حاصل شده یک گونه که از نظر استقامت بدنی و توانائی جسمی ضعیف تر و آسیب پذیر تر از گونه قبلی
در عین حال هوشمند
بدون واسطه یعنی فسیل یک انسان میمون 47 کروموزومه یا 46.5 یا 47.5 کروموزومه هم وجود ندارد و دو کروموزوم بدون هیچ مشکلی با هم ادغام شده اند
و اینها همگی تصادف بوده و هیچ نظمی نداشته و انتخاب طبیعی بوده .
[/INDENT]
توضیح با تصویر اینجا
توضیحتون خیلی ناقصه!
الان مثلا من و شما یه جمعیتیم! هر کدوم ویژگی های خاصی داریم! مثلا یکی قد بلندتر داره، یکی وزن بیشتر، پوست تیره تر و...!! حالا شرایطی پیش میاد که قد کوتاه تر میشه ویژگی بهتر! اینجا تغییر در جمعیت صورت میگیره نه تغییر در افراد! فرگشت اینه!
علت شباهت گوریل و انسان تعداد کروموزوم نیست! شباهت باطنیشونه! اصلا یکی از کروموزومهای انسان دقیقا از جوش خوردن دو کروموزوم گوریل ایجاد شده!
البته فرضیه ها زیاده! مثلا بعضی میگن انسان حاصل آمیزش گوریل و خوکه!
به نام خدا.ممنون و بله. سوال رو درست گرفتید :khandeh!: یعنی اولین جانداری که قابلیت تکثیر داشته. درسته؟
یه سوال دیگه هم دارم : گیاهان و جانوران هم به یک اصل برمیگردند؟
ستایشگر :Gol:
هم آره و هم نه!
هر دو که به اون سلول اولیه میرسن!
ولی گیاهان طی پیشرفته شدن سلول و هسته دار شدنش، به خاطر هم یاری یه باکتری فتوسنتز کننده(شاید سیانوباکتری!)(کلروپلاست؛ این اندامک تو سلول ژن حلقوی(مخصوص پروکاریوتها!) داره و تولید مثلش جدای از سلوله!) بوجود اومدن و جانوان طی هم یاری سلول با یه باکتری هوازی!(میتوکندری؛ ویژگیهایی که واسه کلروپلاست گفتمو داره!)
[INDENT] فرگشت در زندگی: سکسکه
منبع: کتاب ماهی درونی شما نویسنده: نیل شوبین مترجم: نیلوفر فشنگساز
ریشههای تاریخی مزاحمتی بهنام سکسکه، در وجوه مشترک ما با ماهیها و بچه قورباغهها واقع است.
ما این بدبختی(سکسکه) را با بسیاری دیگر از پستانداران سهیم هستیم! گربهها میتوانند به واسطه ارسال یک تکانه الکتریکی به قسمت کوچکی در ساقه مغز دچار سکسکه شوند.
رفلکس سکسکه یک الگوی انقباض در شماری از ماهیچهها در دیوارهی بدن، دیافراگم، گردن و گلو است. یک اسپاسم(گرفتگی) در یک یا دو تا از عصبهای اصلی که کنترلکنندهی تنفس هستند، سبب انقباض این ماهیچهها میشود. نتیجهی آن، دم بسیار تند هوا است. سپس در حدود ۳۵ میلیثانیه بعد تکهای از بافتی در پشت گلو(دهانه حنجره) بالای دریچه هوای ما را میبندد. نفس عمیق سریع با بسته شدن فوری این لوله، سکسکه ایجاد میکند.
استعداد ما در سکسکه کردن متاثر از گذشتهی ماست. باید دو مطلب را درنظر گرفت. چه چیزهایی باعث اسپاسم عصبی و آغاز سکسکه میشوند؛ دوم آن چیزی است که سکسکه را کنترل میکند، یعنی قطع دم و انسداد گلو. اسپاسم عصب، دستآورد تاریخچهی ماهی درون ماست، درحالیکه سکسکه پیامد تاریخ مشترک ما با جانورانی از قبیل بچه قورباغه است!
ابتدا نگاهی به ماهی بیندازیم!
مغز ما بدون هیچ تلاش آگاهانهای از سوی اجزای بدن قادر به کنترل تنفس است. اغلب این امور در ساقه مغز، مرز بین مغز و نخاع روی میدهند. ساقهی مغز تکانههای عصبی را به ماهیچههای اصلی تنفس ما ارسال میکند.
تنفس یک الگو دارد. ماهیچههای قفسهی سینه، دیافراگم و گلو با نظم کاملا مشخصی منقبض میشوند. در نتیجه، این قسمت از ساقه مغز به عنوان موتور مرکزی شناخته میشود.
این ناحیه میتواند الگوی هماهنگی از عصب و در نتیجه هماهنگی فعالیت ماهیچهها را ایجاد کند. شمار دیگری از این مولدها در مغز و نخاع ما رفتارهای هماهنگ دیگری از قبیل بلعیدن و راه رفتن را کنترل میکنند.
مشکل اینجاست که ساقهی مغز در اصل تنفس در ماهی را کنترل میکرده و هنوز خیلی ابتداییتر از آن بوده که در پستانداران کار کند. کوسهها و ماهیهای استخوانی همه دارای قسمتی از ساقه مغز هستند که عملکرد هماهنگ ماهیچهها را در گلو و اطراف آبشش کنترل میکند.
همهی اعصابی که کل این ناحیه را کنترل میکنند از قسمتهای کاملی از ساقه مغز سرچشمه میگیرند. ما حتی میتوانیم این آرایش عصبی را در برخی از ابتداییترین ثبتهای فسیلی ماهیها مشاهده کنیم.
این سیستم در ماهی خوب کار میکند، اما برای پستانداران بسیار بینظم است.
نیازی نیست که عصبهای کنترلکننده تنفس در ماهیها مسیر زیادی را در ساقه مغز طی کنند. بهطور کلی آبششها و گلو این ناحیه از مغز را احاطه کردهاند. اما ما پستانداران مشکلات متفاوتی داریم.
تنفس ما به وسیله ماهیچههای دیواره قفسه سینه و دیافراگم کنترل میشود، لایهای از ماهیچه که قفسه سینه را از شکم جدا میکند. انقباض دیافرگام، دم را کنترل میکند. عصبهایی که در نزدیک گردن ما حرکت دیافراگم را از مغزمان کنترل میکنند درست مانند وضعیت ماهی عمل میکنند.
این عصبها(عصب ریوی و عصب مربوط به دیافراگم) از ابتدای جمجمه امتداد یافته است و از میان حفره قفسه سینه عبور میکند تا به دیافرگام برسد و قسمتهایی از قفسه سینه که کنترل تنفس را به عهده دارند.
امن مسیر پرپیچوتابدار دردسرساز است؛ این طرح عاقلانهای نیست که عصبها از گردن عبور کنند بلکه باید از جایی نزدیکتر به دیافراگم عبور میکردند. متاسفانه، هر چیزی که با هر یک از این عصبها برخورد کند میتواند عملکرد آنها را مختل کرده یا ایجاد اسپاسم کند.
اگر این حالت عجیب اعصاب ما، در اثر گذشته ماهی ما باشد، پس خود سکسکه هم احتمالا محصول تاریخ ما به عنوان دوزیست است. از این حیث که تنفس ناگهانی هوا با بسته شدن دریچه شش دنبال میشود، سکسکهها در رفتارهای تنفسیمان منحصربهفردند.
ظاهرا سکسکه با موتور مرکزی در ساقه مغز کنترل میشود: اگر با تکانههای الکتریکی این ناحیه را تحریک کنید، احتمالا سکسکه خواهید کرد.
این باعث میشود که این موتور سادهی ایجاد کنندهی سکسکه، کاملا شبیه همین عضو در دوزیستان عمل کند، اما نه فقط در هر دو زیستی بلکه در قورباغهها، که هم از شش و هم آبشش در تنفس استفاده میکنند.
قورباغهها هنگام تنفس از این موتور ساده استفاده میکنند. در این شرایط، آنها آب را به داخل دهانو گلو و آبششها پمپ میکنند و در عین حال نمیخواهند آب وارد ششها شود. برای جلوگیری از این کار، آنها با استفاده از بخشی که لوله تنفس را مسدود میکند، دریچه شش را میبندند و برای بسته شدن دریچه شش، قورباغه یک موتور کنترلی در ساقه مغز خود دارد. به این ترتیب دم با بسته شدن دهانه شش فورا دنبال میشود. توانایی آنها در تنفس با آبشش مدیون شکل پیشرفتهای از سکسکه است.
بسیاری از پژوهشگران پیشنهاد کردهاند که این دو پدیده یکی هستند. تنفس آبششی در قورباغهها درست مانند سکسکه در ما، میتواند با دیاکسیدکربن مسدود شود. [/INDENT]
سلام
در این مورد اگر دوستانی که آشنا با علم ژنتیک هستند ما رو راهنمایی بفرمایند ممنون میشیم:
1- آیا تغییر در تعداد کرومزومها ممکن است؟
2- انسان و شامپانزه از نظر ژنتیکی چقدر شباهت و تفاوت دارند؟
ممنون
1 بله؛ بیماری تریزومی 21(نشانگان داون یا همون منگلیسم) یه نمونه معروفشه!
2 حداقل 95 درصد!(اغلب میگن 99درصد!)
به نام خدا.
هم آره و هم نه!
هر دو که به اون سلول اولیه میرسن!
ولی گیاهان طی پیشرفته شدن سلول و هسته دار شدنش، به خاطر هم یاری یه باکتری فتوسنتز کننده(شاید سیانوباکتری!)(کلروپلاست؛ این اندامک تو سلول ژن حلقوی(مخصوص پروکاریوتها!) داره و تولید مثلش جدای از سلوله!) بوجود اومدن و جانوان طی هم یاری سلول با یه باکتری هوازی!(میتوکندری؛ ویژگیهایی که واسه کلروپلاست گفتمو داره!)
از کجا میشه گفت که به اون سلول اولیه میرسن؟
ستایشگر :Gol:
به نام خدا.از کجا میشه گفت که به اون سلول اولیه میرسن؟
ستایشگر :Gol:
شاید مطلبو بد رسوندم! از نظر نوع سلول میگم اولین سلول! نه یه سلول واحد!
به نام خدا.
شاید مطلبو بد رسوندم! از نظر نوع سلول میگم اولین سلول! نه یه سلول واحد!
متوجه هستم. همین رو از کجا میشه گفت؟
ستایشگر :Gol:
به نام خدا.متوجه هستم. همین رو از کجا میشه گفت؟
ستایشگر :Gol:
با کمک همون مطالبی که تو پرانتز گفتم! و البته نمیشه گفت سرعت ماشین یه دفعه از صفر برسه به 100!(بدون گذر از 1 2 3 ...)
به نام خدا.
با کمک همون مطالبی که تو پرانتز گفتم! و البته نمیشه گفت سرعت ماشین یه دفعه از صفر برسه به 100!(بدون گذر از 1 2 3 ...)
خوب من واقعا دقت نظریه ی تکامل و اینکه چه راه حل زیبایی برای به وجود آمدن همه از یک رو نشون میده، تحسین میکنم ( یه چیزی مثل ریاضیات تو زیست هست! :hamdel: ) اما همین قسمتش سواله برام. درسته که ما میتونیم ببینیم جانداران مختلف ( مثل میمون و گوریل و شامپانزه و ... ) شبیه هم هستند و به عنوان مدرکی دال بر پروسه ی تکامل در طی میلیون ها سال ذکر کنیم ( البته باز هم سوال هست اینجا ولی به اهمیت این یکی نیست ) اما خیلی از چیزهایی که در گذشته ی تاریخ، اتفاق افتاده رو که به صورت یقین نمیدونیم، پس چطور میشه گفت در میلیاردها سال پیش، فقط یک نوع جاندار بوده، بعد یکیش جهش کرده کلروفیل دار شده، یکیش جهش کرده هموگولوبین دار ( حالا برای خون های قرمز ) شده و سپس بقیه ی پروسه ی تکامل طی شده و شده امروز! شاید دو نوع جاندار بوده.
ستایشگر :Gol:
سلام
چیزی که هست اینه که هیچ وقت مشاهده نشده خدا در زمین کاری خلاف قوانین حاکم برش انجام بده!(معجزات و...!) پس به نظرم قبول فرگشت بهتر از تکیه بر روایاته!(چون زیاد پیش میاد الکی باشه!)
سلام علیکم و رحمة الله،
برادر عزیز، حقیر که نگفتم آن روایات درست و معتبر هستند، حتی برای یک روحانی خیلی با سواد این مطلب را گفتم و ایشان اولین چیزی که از حقیر پرسیدند این بود که آیا آن روایات را از لحاظ سندی بررسی کردهام یا نه، حقیر هم گفتم نه چون سوادش را ندارم که این کار را بکنم ... صحبت حقیر این بود که ما و شما یک سری شواهد داریم که تمام تلاشمان را هم میکنیم که به صورت دقیق ثبتشان کنیم، یعنی نه فقط خود مشاهدات را که شرایطی که به آن مشاهدات منجر شده است و خطاهایی که درشان محتمل است (مثل خطاهای ممکن در اندازهگیری قدمت یک فسیل) را با هم در نظر بگیریم و ثبت کنیم، تا اینجای کار اختلافی با هم نداریم ... اختلافمان در چگونگی توضیح دادن مشاهداتمان است ...
علوم تجربی زیستی در گذشته توصیفی بودند ولی شاید از زمان همان داروین بود که شروع کردند به یافتن ارتباطهای ممکن و خلاصه سوار کردن یک سناریوی دست بالا که بتواند مشاهدات دست پایین را توضیح دهد، به نحوی چیزی شبیه به یافتن قوانینی که background مشاهدات باشد ... ما تنها خروجی آن قوانین را دیدهایم ولی با مهندسی معکوس سعی داریم از این مشاهدات به آن قوانین برسیم و اگر برسیم دیگر جایی که مشاهدهای نداشته باشیم هم میتوانیم دست به پیشبینی بزنیم، مثل پیشبینی برخی عناصر در جدول مندلیف و پیشبینی برخی خواص آنها قبل از کشف خود آنها. اصل این کار اشکال ندارد ولی مهم است که این کار درست انجام شود ... اینکه کسی پیشنهادی برای آن قانون بدهد و ادعا کند که این تنها پیشنهاد ممکن یا بهترین تقریب ممکن از آن و یا اصلاً خود آن است و بعد بدون آنکه اثباتی برای ادعای خود داشته باشد بیانهای دیگر را بیجهت به چالش بکشد و فقط بگوید «من درست هستم و شما غلط هستید» رویکرد معتبری در ساحت علم نیست ...
داوکینز میتواند بگوید که ببینید من چه شواهد زیادی دارم که میتوانم با این نظریهی فرگشت آنها را توضیح دهم، پس این نظریه پتانسیل آن را دارد که حرف آخر باشد، بعد هم سه بار بر میز بکوبد و با صدای بلند بپرسد که آیا مدعی دیگری هست که بگوید او هم نظریهای دارد که میتواند این مشاهدات را توضیح دهد یا خیر؟ بعد از آن اگر کسی بلند نشد و چیزی نگفت او بگوید که تصویب شد و از نظر ما نظریهی فرگشت اثبات شده است! اما آیا این اثبات واقعاً اثبات است!؟ یک شخص اگر عقبمانده باشد آیا بدتر از این حکم را میتواند بدهد؟ ... مسابقهی کشتی که نیست که بگوییم حریفی نیست پس من قویترین هستم ... ممکن است امروز چیزی به نظر کسی نرسد و فردا برسد ... اصلاً مگر این یک اصل عقلی نیست که با هزار مثال موافق یک گزارهی ایجابی اثبات نمیشود ولی با یک مثال نقض مردود میشود؟ آیا جناب داوکینز و رفقایشان جادوگر هستند که توانستهاند گزارهای را بیابند که مطابق ادعای ایشان تنها با آوردن تعداد زیادی مثال موافق «قابل اثبات» باشد؟ حتماً میدانید که ایشان ادعا کردهاند که ما قبلاً میگفتیم نظریهی فرگشت یک نظریهی خوب است ولی امروز دیگر میتوانیم ادعا کنیم که اثبات شده است!! آیا به نظر شما انصاف است که اینها هر چه خواستند بگویند و بعد انتظار داشته باشند که همه بیایند و چشم و گوش بسته بگویند که حق با شماست و به به چقدر زیبا و علمی؟ شاید فکر کنید اینها بافتههای ذهنی حقیر است و دانشمندان این دوره همه متفقالقولند که علم استاندارد امروزی علمی روشنگرانه است، در این صورت این نوشتهها را بخوانید:
[INDENT][INDENT]
[/INDENT]
[/INDENT]
[INDENT]
[/INDENT]
ممکن است برای شما این سؤال مطرح شود که اینها بحثهای فیزیکی و کوانتومی هستند و ربطی به بحث زیستشناسی و نظریهی فرگشت ندارند، در این صورت توجه شما را به این موضوع جلب میکنم که نظریهی فرگشت خود را وامدار و محتاج نظریهی کوانتومی با نگاه کپنهاگی میداند تا بتواند وجود خداوند را نادیده گرفته و در نهایت خدایی که نیازی بهش نباشد وجود داشتن و نداشتنش هم اهمیتی ندارد و وقتی شاهدی بر وجودش نباشد هم میتوان فرض کرد که وجود ندارد بدون آنکه ضرری به کسی برسد. تنهی اساسی نظریهی فرگشت بر دو اصل استوار است:[INDENT]
۱. تغییرات رندوم در ژنها
۲. انتخاب طبیعی که یک انتخاب کور و غیرهوشمند است که ماهیت آماری دارد
[/INDENT]
طبیعی است که وقتی کسی مفهوم رندوم و مفهوم تصادف و دایرهی کارکرد علم آمار و احتمالات را متوجه شود (اگر علم آمار صرفاً صحبت از رندومها میکرد سؤال اساسی این بود که چطور روشهای حل مسألهای مانند روش مونتکارلو که بر اساس تولید اعداد رندوم و بیقاعده کار میکنند ممکن است بتوانند یک پدیدهی فیزیکی تجربهپذیر را حل کنند و شبیهسازی نمایند! گرچه جالب است که برخی از مدعیان فرگشت را دیدهام که میگویند اگر زمان به عقب بازگردد و دوباره سیر فرگشت موجودات انجام بگیرد احتمالاً اکنون باید شاهد موجوداتی به کل متفاوت باشیم، این یعنی فرگشت تجربهپذیر نیست و همین یکبار اینطور شده است، این خودش ناقض علمی بودن این نظریه است اگر اشتباه نکنم ) خیلی ساده اصل نظریهی فرگشت برایش به زیر سؤال میرود، بدون اینکه اصلاً درگیر بررسی شواهد فرگشت و پیشبینیهای آن شود. مشاهدات و پیشبینیهای حامی نظریهی فرگشت «حداکثر کارایی درستی دارند»، میشود آنها را مانند یک Experimental Analogy در نظر گرفت که فقط کمک به حل مسائل میکند و خبر از وجود ارتباطی بین آنها میدهد ولی اینکه این ارتباط دقیقاً چه باشد را لازم نیست بدانیم تا بتوانیم از وجود آن ارتباط برای حل مسائل خودمان استفاده کنیم.
جنین این گونهها شبیه هم است و یا اصلاً ژنهای آنها شبیه هم هستند پس اگر نیای این گونه موجود A باشد پس نیای آن گونه هم باید یا همان موجود A باشد و یا لااقل قرابت فامیلی نزدیکتری با A داشته باشد به نسبت نسلش با نسل A و در نهایت همه باید به هم برسند در یک نیای مشترک و البته خود این نیای مشترک هم تصادفی ایجاد شده است و یا با موجودات زمینی و یا در درون یک شهابسنگ به زمین آورده شده است.
فکر کنم بزرگترین مشکل نظریهی فرگشت بر این اصل استوار است که با آزمایش ژنتیک میتواند قرابت فامیلی را اثبات کرد (جالب است که بر همین اساس میگویند برخی از احکام اسلام هم تاریخمصرف گذشته است و مثلاً یک زن باید بتواند چند شوهر داشته باشد چون بعداً با ژنتیک معلوم میشود که پدرش کیست، بماند که شاید هم بیش از یک پدر داشته باشد) ... اینکه ژنتیک شامپانزه و انسان تا این حد به هم نزدیک است از نظر اسلام احتمالاً باید بتواند این نتیجه را بدهد که شباهت ژنتیکی تنها میتواند حدسهایی در مورد قرابت فامیلی بزند، مهم نیست که در بسیاری از موارد این حدسها خوب باشند بلکه مهم این است که وجود داشته باشد شرایطی که این حدسها اشتباه باشند! جالب است که در زمان اهل بیت علیهمالسلام دانشمندانی بودهاند که از روی شباهت اعضا و جوارح بدن پی به ارتباطهای فامیلی میبردند (احتمالاً پدران علم ژنتیک امروزی بودهاند) و شاید در بیشتر موارد هم درست میگفتند (حتی وقتی همه منکر این شدند که امام جواد علیهالسلام فرزند امام رضا علیهالسلام باشند از این پدران علم ژنتیک خواسته شد که این مطلب را برای ایشان مشخص کنند و آنها رأی مثبت دادند و گفتند ایشان تنها میتوانند فرزند امام رضا علیهالسلام باشند در میان جمعی از اعضای خانوادهاشان که گردآوری شده بودند!) ولی جالبتر اینکه امام علیهآلسلام با این کار مخالف بودند و چنین روش علمیای را تأیید نکردند و با اصرار دیگران ناچار از پذیرش آن شدند.
بله این تمثیلها و استفادهی از شباهتها تنها یک روش حل مسأله برای مسائل کاربردی است، معادلات حاکم بر هدایت حرارتی مشابه معادلات حاکم بر مدارهای الکتریکی است پس میتوان آنها را مشابه هم گرفت و حل کرد و پاسخ یک مسألهی هدایت حرارتی را برای یک مسألهی مدار الکتریکی در نظر گرفت، ولی این کارها بیشتر مهندسی است تا علمی، در علم ما با فهمیدن سر و کار داریم و نه با کاربرد علم در حل مسائل کاربردی خودمان ... میتوان روی این شباهتها فکر کرد، میتوان ایدههایی برای چگونگی پیدایش آنها مطرح کرد (مثل نظریههای Unification در فیزیک که کاری مشابه نظریهی فرگشت را میخواهند انجام دهند)، نظریهی فرگشت هم همین کار را میکند، ولی اسلام به طریق دیگری این شباهتها را توضیح میدهد ... با این تفاوت که خدای مورد ادعای اسلام اثبات عقلی دارد و وجود رخدادهای تصادفی و رندوم خلاف عقل هستند، یعنی نه تنها دلیل محکمی برایشان وجود ندارد بلکه خودشان ناقض مهمترین اصل عقلی که علیت باشد هم هستند!
واقعاً این چه بحث علمی است که مدعیان فرگشت انجام میدهند ... انسان فقط میتواند تعجب کند ... یا گریه کند ...
اینجاست که انسان به خود میگوید برای اینکه فقط خدا را بتوانند نپذیرند چه چیزهای عجیب و غریبی را که مجبور میشوند بپذیرند و به آن هم تن میدهند ... اینها توهم علم است و نه علم ...
یا علی علیهالسلام
به نام خدا.خوب من واقعا دقت نظریه ی تکامل و اینکه چه راه حل زیبایی برای به وجود آمدن همه از یک رو نشون میده، تحسین میکنم ( یه چیزی مثل ریاضیات تو زیست هست! :hamdel: ) اما همین قسمتش سواله برام. درسته که ما میتونیم ببینیم جانداران مختلف ( مثل میمون و گوریل و شامپانزه و ... ) شبیه هم هستند و به عنوان مدرکی دال بر پروسه ی تکامل در طی میلیون ها سال ذکر کنیم ( البته باز هم سوال هست اینجا ولی به اهمیت این یکی نیست ) اما خیلی از چیزهایی که در گذشته ی تاریخ، اتفاق افتاده رو که به صورت یقین نمیدونیم، پس چطور میشه گفت در میلیاردها سال پیش، فقط یک نوع جاندار بوده، بعد یکیش جهش کرده کلروفیل دار شده، یکیش جهش کرده هموگولوبین دار ( حالا برای خون های قرمز ) شده و سپس بقیه ی پروسه ی تکامل طی شده و شده امروز! شاید دو نوع جاندار بوده.
ستایشگر :Gol:
اتفاقا سوال خوبیم هست!
الان که علم ژنتیک پیشرفت کرده، نقشه ژنوم موجودات خیلی از این پیوستگیها رو نشون میده!
گرچه جالب است که برخی از مدعیان فرگشت را دیدهام که میگویند اگر زمان به عقب بازگردد و دوباره سیر فرگشت موجودات انجام بگیرد احتمالاً اکنون باید شاهد موجوداتی به کل متفاوت باشیم، این یعنی فرگشت تجربهپذیر نیست و همین یکبار اینطور شده است، این خودش ناقض علمی بودن این نظریه است اگر اشتباه نکنم
اگه درباره ظاهر نظر بدیم و نه کارایی، این جمله کاملا درسته!
و به این معنی نیست که تجربه پذیر نیست چون فرگشت یعنی تغییر نه این شدن!!
در مورد موارد دیگه تقریبا موافقم! چون فرگشت هنوز اصل نیست و نظریه هست و تو جزئیاتش بحث هست!
[INDENT] فرگشت در زندگی: سکسکهمنبع: کتاب ماهی درونی شما نویسنده: نیل شوبین مترجم: نیلوفر فشنگساز
ریشههای تاریخی مزاحمتی بهنام سکسکه، در وجوه مشترک ما با ماهیها و بچه قورباغهها واقع است.ما این بدبختی(سکسکه) را با بسیاری دیگر از پستانداران سهیم هستیم! گربهها میتوانند به واسطه ارسال یک تکانه الکتریکی به قسمت کوچکی در ساقه مغز دچار سکسکه شوند.
رفلکس سکسکه یک الگوی انقباض در شماری از ماهیچهها در دیوارهی بدن، دیافراگم، گردن و گلو است. یک اسپاسم(گرفتگی) در یک یا دو تا از عصبهای اصلی که کنترلکنندهی تنفس هستند، سبب انقباض این ماهیچهها میشود. نتیجهی آن، دم بسیار تند هوا است. سپس در حدود ۳۵ میلیثانیه بعد تکهای از بافتی در پشت گلو(دهانه حنجره) بالای دریچه هوای ما را میبندد. نفس عمیق سریع با بسته شدن فوری این لوله، سکسکه ایجاد میکند.
استعداد ما در سکسکه کردن متاثر از گذشتهی ماست. باید دو مطلب را درنظر گرفت. چه چیزهایی باعث اسپاسم عصبی و آغاز سکسکه میشوند؛ دوم آن چیزی است که سکسکه را کنترل میکند، یعنی قطع دم و انسداد گلو. اسپاسم عصب، دستآورد تاریخچهی ماهی درون ماست، درحالیکه سکسکه پیامد تاریخ مشترک ما با جانورانی از قبیل بچه قورباغه است!
ابتدا نگاهی به ماهی بیندازیم!
مغز ما بدون هیچ تلاش آگاهانهای از سوی اجزای بدن قادر به کنترل تنفس است. اغلب این امور در ساقه مغز، مرز بین مغز و نخاع روی میدهند. ساقهی مغز تکانههای عصبی را به ماهیچههای اصلی تنفس ما ارسال میکند.
تنفس یک الگو دارد. ماهیچههای قفسهی سینه، دیافراگم و گلو با نظم کاملا مشخصی منقبض میشوند. در نتیجه، این قسمت از ساقه مغز به عنوان موتور مرکزی شناخته میشود.
این ناحیه میتواند الگوی هماهنگی از عصب و در نتیجه هماهنگی فعالیت ماهیچهها را ایجاد کند. شمار دیگری از این مولدها در مغز و نخاع ما رفتارهای هماهنگ دیگری از قبیل بلعیدن و راه رفتن را کنترل میکنند.
مشکل اینجاست که ساقهی مغز در اصل تنفس در ماهی را کنترل میکرده و هنوز خیلی ابتداییتر از آن بوده که در پستانداران کار کند. کوسهها و ماهیهای استخوانی همه دارای قسمتی از ساقه مغز هستند که عملکرد هماهنگ ماهیچهها را در گلو و اطراف آبشش کنترل میکند.
همهی اعصابی که کل این ناحیه را کنترل میکنند از قسمتهای کاملی از ساقه مغز سرچشمه میگیرند. ما حتی میتوانیم این آرایش عصبی را در برخی از ابتداییترین ثبتهای فسیلی ماهیها مشاهده کنیم.
این سیستم در ماهی خوب کار میکند، اما برای پستانداران بسیار بینظم است.
نیازی نیست که عصبهای کنترلکننده تنفس در ماهیها مسیر زیادی را در ساقه مغز طی کنند. بهطور کلی آبششها و گلو این ناحیه از مغز را احاطه کردهاند. اما ما پستانداران مشکلات متفاوتی داریم.
تنفس ما به وسیله ماهیچههای دیواره قفسه سینه و دیافراگم کنترل میشود، لایهای از ماهیچه که قفسه سینه را از شکم جدا میکند. انقباض دیافرگام، دم را کنترل میکند. عصبهایی که در نزدیک گردن ما حرکت دیافراگم را از مغزمان کنترل میکنند درست مانند وضعیت ماهی عمل میکنند.
این عصبها(عصب ریوی و عصب مربوط به دیافراگم) از ابتدای جمجمه امتداد یافته است و از میان حفره قفسه سینه عبور میکند تا به دیافرگام برسد و قسمتهایی از قفسه سینه که کنترل تنفس را به عهده دارند.
امن مسیر پرپیچوتابدار دردسرساز است؛ این طرح عاقلانهای نیست که عصبها از گردن عبور کنند بلکه باید از جایی نزدیکتر به دیافراگم عبور میکردند. متاسفانه، هر چیزی که با هر یک از این عصبها برخورد کند میتواند عملکرد آنها را مختل کرده یا ایجاد اسپاسم کند.
اگر این حالت عجیب اعصاب ما، در اثر گذشته ماهی ما باشد، پس خود سکسکه هم احتمالا محصول تاریخ ما به عنوان دوزیست است. از این حیث که تنفس ناگهانی هوا با بسته شدن دریچه شش دنبال میشود، سکسکهها در رفتارهای تنفسیمان منحصربهفردند.
ظاهرا سکسکه با موتور مرکزی در ساقه مغز کنترل میشود: اگر با تکانههای الکتریکی این ناحیه را تحریک کنید، احتمالا سکسکه خواهید کرد.
این باعث میشود که این موتور سادهی ایجاد کنندهی سکسکه، کاملا شبیه همین عضو در دوزیستان عمل کند، اما نه فقط در هر دو زیستی بلکه در قورباغهها، که هم از شش و هم آبشش در تنفس استفاده میکنند.
قورباغهها هنگام تنفس از این موتور ساده استفاده میکنند. در این شرایط، آنها آب را به داخل دهانو گلو و آبششها پمپ میکنند و در عین حال نمیخواهند آب وارد ششها شود. برای جلوگیری از این کار، آنها با استفاده از بخشی که لوله تنفس را مسدود میکند، دریچه شش را میبندند و برای بسته شدن دریچه شش، قورباغه یک موتور کنترلی در ساقه مغز خود دارد. به این ترتیب دم با بسته شدن دهانه شش فورا دنبال میشود. توانایی آنها در تنفس با آبشش مدیون شکل پیشرفتهای از سکسکه است.
بسیاری از پژوهشگران پیشنهاد کردهاند که این دو پدیده یکی هستند. تنفس آبششی در قورباغهها درست مانند سکسکه در ما، میتواند با دیاکسیدکربن مسدود شود. [/INDENT]
سلام.
دوست عزیز این مطلب یک فرضیه ی ضعیفیه. علت بهتری برای سکسکه بیان شده. به این صفحه یه سری بزن. http://en.m.wikipedia.org/wiki/Hiccup
سلام.
دوست عزیز این مطلب یک فرضیه ی ضعیفیه. علت بهتری برای سکسکه بیان شده. به این صفحه یه سری بزن. http://en.m.wikipedia.org/wiki/Hiccup
نوشته که دلیل سکسکه، کمک به عارق زدن بچه هاست. در بزرگسالی مقدار این سکسکه ها کم میشه.
من چیزی در این رابطه نمیدونم
اما یه کتابی خونده بودم که یه دانشمند زیست شناسی گفته بود پروتین میتونست به 10 به توان 47 نوع دیگه ملکول هاش ترکیب بشه و در این صورت فقط میتونست به صورت مفید ترکیب بشه که احتمالش به صورت شانسی زیر 1 صدم در صد هست
و یا میگفت اب اگه ملکول هاش جور دیگه غیر اینی که الان هست ترکیب میشد تبدیل به زهر میشد به جای ماده حیات
اما منم قبول ندارم انسان همینجوری یهویی شد باشه اینی که هست صد در صد یه سیر تکاملی رو طی کرده
سلام و عرض ادب
فقط یک مشکلی داره .
توانائی سازگاری با تغئیر در نوع جاندار تفاوت دارد. اینجا بحث تغئیر در یک ژن و یا ایجاد یک ژن برای مقاومت بیشتر مطرح نیست . بحث خذف دو کروموزم از 48 کروموزوم است.اگر دنیا چنان تغئیر کند که درخت ها در آسمان سبز شوند قابل باورتر است تا بگوئیم یک کروموزوم در هسته سلول موجودی ایجاد یا حذف شده و به ارث برده شده بواسطه جبر محیط و سازگاری با آن
دوست عزیز در تاپیک
http://www.askdin.com/thread943.html
در صفحه 35 پست345و 348 توضیح داده شد
پیروز و موفق باشید
سلام و عرض ادب
دوست عزیز در تاپیک
http://www.askdin.com/thread943.html
در صفحه 35 پست345و 348 توضیح داده شد
پیروز و موفق باشید
ممنون
این هم لینکش:
پست 345
پست 348
سلام
این تاپیکو ایجاد کردم تا هم درست بودن این نظریه رو بررسی کنیم و هم سطح آگاهی مخالفان از این نظریه بیشتر بشه!
سلام
من دو تا لینک معرفی می کنم امیدوارم سطح آگاهی همه بالاتر برود.
یکی جنبه علمی صرف داره
و یکی از جنبه فلسفه علم به اون نگاه کرده.
http://forum.p30world.com/showthread.php?t=62719
http://forum.hammihan.com/thread159468.html
توضیحتون خیلی ناقصه!
الان مثلا من و شما یه جمعیتیم! هر کدوم ویژگی های خاصی داریم! مثلا یکی قد بلندتر داره، یکی وزن بیشتر، پوست تیره تر و...!! حالا شرایطی پیش میاد که قد کوتاه تر میشه ویژگی بهتر! اینجا تغییر در جمعیت صورت میگیره نه تغییر در افراد! فرگشت اینه!علت شباهت گوریل و انسان تعداد کروموزوم نیست! شباهت باطنیشونه! اصلا یکی از کروموزومهای انسان دقیقا از جوش خوردن دو کروموزوم گوریل ایجاد شده!
البته فرضیه ها زیاده! مثلا بعضی میگن انسان حاصل آمیزش گوریل و خوکه!
بنده در آن گذر گفتار تاثیر تغئیر در ژن بواسطه جبر محیط و مساله سازگاری را محیط را برای جناب رضا توصیف کردم دلیلش هم این بود که تصویر کنم که سازگاری در ژن با تغئیر تعداد کروموزوم تفاوت دارد . در رابطه با فرگشت در نقلی که آوردید صحبتی نداشتم .
البته در توضیح شما هم متوجه نشدم علت شباهت گوریل با انسان کوروموزوم هست یا نیست و ( البته نمیدانم منظورتان از شباهت باطنی چیست ) و اینکه تعداد کروموزوم های جنسی خوک 19 و کروموزوم سلول عادی آن 38 کروموزوم است در حالیکه این تعداد در گوریل به ترتیب 24 و 48 کروموزوم است که تناسب تعدادی ای با هم ندارند و از طرفی با انسان که 23 و 46 کروموزومه است چه تشابهی میتوانند داشته باشد ... که بهتر است این بحث را ادامه ندهیم .
سلام
در این مورد اگر دوستانی که آشنا با علم ژنتیک هستند ما رو راهنمایی بفرمایند ممنون میشیم:
1- آیا تغییر در تعداد کرومزومها ممکن است؟
2- انسان و شامپانزه از نظر ژنتیکی چقدر شباهت و تفاوت دارند؟
ممنون
دوست عزیز در تاپیک
نظریه تکامل داروین(کارشناس: هشام)
در صفحه 35 پست345و 348 توضیح داده شد
سلام علیکم
در همان صفحه ای که شما و جناب متحیر لینک کردید احتمال چسبیدن دو کروموزوم بواسطه اختلال در آنزیم های تلومراز توضیح داده شده .
و البته
کسی منکر این مطلب نشده که اختلال در کروموزم ها ممکن نیست چنانکه در سندرم فریاد گربه یا داون چنین اتفاقی می افتد بلکه بحث بر روی ادغام کامل دو کروموزم و البته ادغامی سازگار است .بشکلی که , در دو موجود مورد بحث وجود دارد .
در انسان با یک اختلال در پروتئین بازوی کوچکی در کروموزوم 5 یک مولود مبتلا به سندرم فریاد گربه بدنیا می آید یا در مضاعف شدن یک قطعه یا واژگونی کمبود و یا جابجائی اختلالات دیگر
( انتهای مطالب این صفحه را مطالعه بفرمائید ) و میدانیم این تغئیرات در برابر ادغام دو کروموزوم جرئی اند.
بگذریم . سلمنا .
دو کروموزوم بدون اختلال با هم ادغام شده اند آزمون و خطا انجام شد گوریل تبدیل به انسان شد گونه های واسط بر اساس انتخاب طبیعی حذف شده اند.
انتخاب طبیعی در مسیری باعث بوجود آمدن گونه هائی شده . در ضمن این انتخاب طبیعی مبین نظمی است که از براهین اثبات وجود خدا و خالقی هوشمند است.
اینکه یک انتخاب بدون آزمون و خطا موجود کاملی مانند انسان را از حیوانی مثل گوریل بوجود می آورد نمیتواند فاقد فهم و شعور و تنها بر اساس یک تصادف باشد.
سلام.
دوست عزیز این مطلب یک فرضیه ی ضعیفیه. علت بهتری برای سکسکه بیان شده. به این صفحه یه سری بزن. http://en.m.wikipedia.org/wiki/Hiccup
فرضیه ضعیف که نه، اون قسمت دوم حتی میتونه اثبات کنه که چرا این ویژگی حفظ شده!
بنده در آن گذر گفتار تاثیر تغئیر در ژن بواسطه جبر محیط و مساله سازگاری را محیط را برای جناب رضا توصیف کردم دلیلش هم این بود که تصویر کنم که سازگاری در ژن با تغئیر تعداد کروموزوم تفاوت دارد . در رابطه با فرگشت در نقلی که آوردید صحبتی نداشتم .البته در توضیح شما هم متوجه نشدم علت شباهت گوریل با انسان کوروموزوم هست یا نیست و ( البته نمیدانم منظورتان از شباهت باطنی چیست ) و اینکه تعداد کروموزوم های جنسی خوک 19 و کروموزوم سلول عادی آن 38 کروموزوم است در حالیکه این تعداد در گوریل به ترتیب 24 و 48 کروموزوم است که تناسب تعدادی ای با هم ندارند و از طرفی با انسان که 23 و 46 کروموزومه است چه تشابهی میتوانند داشته باشد ... که بهتر است این بحث را ادامه ندهیم .
تغییر تعداد کروموزم هم نوعی فرگشته! به همین دلیل اون مطالبو گفتم!
علت شباهت انسان و گوریل، شباهت 99% ژنیه! به عبارتی فرمول ساختشون خیلی شبیه همه!
اونی که میگنو فکر کنم امتحان کردن!!(تو اینترنت بگردید monkey-pig hybrid یه سری عکس میاد که راست و دروغش بماند!) ولی در کل رسیدن به تعداد کروموزوم انسان به سرعت اتفاق نمی افته!